از واژه چپ به عنوان یک عنصر هویت ساز و به عنوان برچسبی برای یک باور سیاسی یا اقتصادی معانی مختلفی برداشت می شود و در این باره توافق نظر وجود ندارد.
در ایران معاصر، واژه چپ در دورانی که به دوران اصلاحات مشهور بود (84-1378) در مورد اصلاح طلبان به کار گرفته می شد و در مقابل به اقتدارگرایان (که البته خودشان دوست داشتند دست کم به عنوان محافظه کار شناخته شوند) گفته می شد راست. شاید اطلاق عنوان محافظه کار به گروه دوم که از بسیاری جهات نادرست بوده است، همزادی لفظ راست با محافظه کار را آنطور که در غرب رایج است به دنبال داشته و از همین رو به گروه مقابل راست گفته می شد. گذشته از این مغلطه بزرگ که البته دیگر امروزچندان پایفشاری بر آن نمی شود، تصور متداول تر و جهانی تری از چپ وجود دارد که در ایران هم به همان شکل فهم می شود و البته به زعم نگارنده مناقشه برانگیز است.
در ایران هواداران این خوانش از چپ، معمولاً هویتی برای خود درست می کنند که به گفته خود آنها عدالت خواه است و از این راه با سرمایه داری سر مخالفت دارد. ابهامات فراوان و طفره از پاسخ به پرسشهایی اساسی و عملی در مورد ماهیت اندیشه های آنها و اینکه با این اندیشه ها قرار است در عمل چه سازمان اجتماعی و سیاسی ترتیب داده شود که بتواند جای نظام سرمایه داری را پر کند، خصوصیت مهم کسانیست که خود را در ایران چپ می خوانند. این در حالیست که میان اندیشه چپ به مفهوم عدالت خواهی و به مفهوم سوسیالیسم (و بنابراین ضدیت با سرمایه داری) تفاوت آشکاری وجود دارد؛ تفاوتی که چپگرایان در ایران سعی در نادیده گرفتن آن دارند.
فروپاشی بلوک شرق تلنگر بزرگی بر نظام فکری سوسیالیسم بود. در ایران از حوالی انقلاب مشروطه که ایدئولوژی کمونیسم و سوسیالیسم از همسایه شمالی به ایران سرایت کرد تا زمانی که با فروپاشی شوروی سازمانها و جریانهای سوسیالیستی و کمونیستی در ایران رو به زوال نهادند، کسانی که خود را با هویت چپ معرفی می کردند، ابایی از این نداشتند که خود را حامی مارکسیسم، سوسیالیسم و یا کمونیسم معرفی کنند و به صراحت زمینه اشتراک فکری خود را در مخالفت با سرمایه داری جستجو می کردند. در آن زمان که هنوز مدلهای حکومتی سوسیالیستی در گوشه گوشه جهان بر سر کار بودند، چپ ها معمولا خود را به یکی از آنها مرتبط می کردند. گروهی طرفدار شوروی بودند، گروهی مشی مائو در چین را می پسندیدند و عده ای هم که نمی توانستند با هیچ یک کنار بیایند، آلبانیست می شدند و از انور خوجه حمایت می کردند. پس از سقوط شوروی و گرایش چین به سرمایه داری و عمیق شدن غیر قابل انکار شکاف توسعه میان کشورهای باقی مانده در بلوک شرق (کره شمالی، ویتنام، لائوس و کوبا)، دیگر برای جریان چپ مثالی واقعی و قابل دفاع از حکومت و جامعه مورد نظر ایشان باقی نمانده بود. سوسیالیسم به عنوان نظامی اقتصادی که مالکیت فردی و تلاش برای کسب سود از سرمایه در فعالیتهای اقتصادی را نفی می کرد، شکست خورده بود و حالا چپها به خصوص در کشورهای جهان سوم می باید تلاش می کردند تا آرمان عدالتخواهی را با ابزارهای متفاوتی دنبال کنند.
این راهی نبود که در غرب طی نشده باشد. حتی زمانی که بلوک شرق به ساختن جامعه آرمانی مورد نظر سوسیالیسم افتخار می کرد، در غرب عدالت خواهانی که از واقعیتهای دردناک حکومتهای نالایق و مستبد بلوک شرق اگاهی داشتند با مشی آنها به لحاظ فکری خداحافظی کرده بودند. آنها حال به سوسیال دموکراسی پایند شده بودند که گرایشی تعدیل شده در نظام سرمایه داری بود. در غرب چپ سالهاست که به این معنی درک می شود.
عدالتخواهی در جهان سوم، بی آنکه نقدی جدی به سوسیالیسم بلوک شرق کرده باشد، ناگهان با فروپاشی آن مواجه شد و به ناچار به نسخه غربی چپ گرایی که همان سوسیال دموکراسی بود روی آورد؛ بی آنکه از علاقه پیشین خود به سوسیالیسم رو گردانده باشد. به این ترتیب ما امروز در جهان سوم (بهتر است بدون اطلاع کافیاین موضوع را به فراتر از ایران که اطلاع کافی از آن ندارد تعمیم ندهم) با چپگرایانی روبرو هستیم که هم طرفدار سوسیالیسم و مخالف سرمایه داری هستند و هم خود را حامی سوسیال دموکراسی می خوانند. در حالی که سوسیال دموکراسی آشکارا شیوه ایست در تقابل با سوسیالیسم.