۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه
یه فکر معمولی
این فکر رو برای خودم اینجوری جمعبندی می کنم که
گفتگوها اشکال و هدفهای مختلفی دارند ولی اگر هدف از یک بحث مجاب کردن طرف مقابل باشه اون گفتگو زمانی موفقیت آمیز خواهد بود که از طریقش "الف" بتونه "ب" رو جوری به فکر کردن دعوت کنه که "ب" خودش به نتیجه ای که "الف" دوست داره برسه. بی اونکه "الف" یک ریز وراجی کرده باشه و خواسته باشه نظرش رو به "ب" تحمیل کنه.
حرف تازه ای نیست می دونم. فقط شاید یادآوریش یه لطفکی داشته باشه.
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
برام جالبه که تو آمریکا ... 2
بماند که این متروی خوب خیلی وقتا تاخیرای جانانه داره و ممکنه از زندگی بندازتت و پله برقیاشم خیلی وقتا خرابه و 70 - 80 پله رو باید تو سرما و گرما پیاده بری بالا و بیای پایین.
قیمت استفاده از این متروی خوب که با تمام مشکلاتش تقریبا تنها وسیله حمل و نقل عمومی قابل اتکا در شهره، بستگب به مسافتی که طی می کنی و ساعتی از شبانه روز که ازش استفاده می کنی داره. متری حساب کردنشون به درک ولی اینکه تو زمانهای ترافیک صبح و عصر گرون می شه خیلی زور داره. 7 تا 10 صبح اگه درست گفته باشم و 3 تا 7 شب بلیط تقریبا دوبرابره. با فرض اینکه فلسفه مترو اینه که حمل و نقل عمومی را گسترش بده و جای ماشیت و ترافیک رو بگیره، معنی اینکار چیه؟ دو تا پیام ممکنه داشته باشه
یا اینکه می گه هر کی می تونه ماشین بیاره و تا می تونین از مترو استفاده نکنین!
یا اینکه می گه آقاجون مجبوری از مترو استفاده کنی؟ پس دهنتو صاف می کنیم تا می تونی پول بده!
این یعنی عرضه خدمات عمومی با مکانیزم بازار اون هم در شرایط مونوپولی که فقط یه مترو وجود داره و رقابتی در کار نیست. این با روح نقش دولت در عرضه خدمات عمومی تضاد داره. آیا مردم که ساعت 5 کارشون تموم می شه باید تا 7 شب علاف بمونن تا قیمت بیاد پایین؟ یا صبح ها از 6 برن بشینن تو اداره سماق بمکن؟ فکر نمیکنم هیچ چی به جز منطق بازار بتونه این موضوعو توضیح بده.
از طرف دیگه اگر از یه حدی کمتر از مترو استفاده کنی هزینه استفاده ازش کم نمی شه. یعنی اگه یه ایستگاه بری با اینکه 8 تا بری یه قیمته! حتی اگه بری توی ایستگاه و یادت بیاد که یه چیزی جا گذاشتی و بخوای بیای بیرون بدون اینکه از مترو استفاده کرده باشی باید اون حد اقل هزینه رو که حدود 1.5 دلار باشه بدی.
و خلاصه اینکه بر عکس اروپا که با 30 - 40 دلار میشه اشتراک شبکه حمل و نقل شهری رو به صورت ماهانه خرید، تو امریکا ممکنه هزینه حمل و نقل ماهانت با اتوبوس و/یا مترو به 300 دلار هم برسه.
عجیب این ملت نجیبه و صداش در نمی آد. نه اعتصابی نه اعتراضی بیشتر مردم فکر می کنن خوب همینه که هست دیگه. لاید جور دیگه ای نمی شه باشه.
۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه
برام جالبه که تو آمریکا ...
نتیجه اینکه تو آمریکا بنزین لیتری 660 تومنه و تو اروپا دور و ور 1550 تومن و عوضش تو اروپا وقتی ماشین داری احساس می کنی که عجب دست و پاگیره چه کاریه بزار با اتوبوس اینور اونور برم و جایی نیست که حمل و نقل عمومی پوششش نده و در امریکا احساس می کنی که چه بدبختی که ماشین نداری. همون احساسی که یه معلول از پا نداشتن داره.
و اونوقت با کشوری طرفی که با 5 درصد جمعیت دنیا 25 درصد ذخایر انرژی فسیلی دنیا رو مصرف می کنه (انرژی هسته ای بماند) و هر امریکایی با سطح زندگی برابر چیزی در حدود دو برابر هر اروپایی یا ژاپنی انرژی مصرف می کنه. اگه بقیه دنیا هم اینجوری زندگی کنن دنیا چی میشه؟
شاید یه نگاه به این عددا جالب باشه:
این لیست هم جالبه.
سوئدیا تو اون سوز و سرما با اون سطح از توسعه کمتر از ما دود می کنن. خوب البته رئکتور دارن (البته بدون غنی سازی)
۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه
سفرنامه دبی 1: خرسندی
یک توضیح
*** ما (شامل من و بقیه!) یه سر رفتیم امارات برای گردش. من اونجا بعضی چیزای جالب دیدم که دوست دارم در موردشون بنویسم. نوشته های من معمولا حالت خبر خامی رو داره که از تلکس خبرگزاری بیرون می آد. هیچ چیزی جز اصل پیام به نوشته ضمیمه نیست. شاید به این دلیل از نظر ادبی جذاب نباشه. پیشاپیش معذرت می خوام.***
۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه
بلاتکلیف
(یادداشتی از یک مهمان)
نقاشی قشنگیه! خوب کشیده شده، نقاشی دیواری میدان ونک را میگویم! ایران، تهران، میدان ونک، میدانی در میانه بالایی شهر. اولین بار که دیدم اش، خوشحال شدم، نقاشی گل، مرغ و شمع و از این چیزها نبود، و یا پرتره حضرات، که نه از باب زیبا بودنشان که از جهت قدرتمند بودنشان کشیده شده اند! به زمین نزدیک شده، به آدمها، دو مرد بچه به دوش پشت به میدان در جاده ای، چند ساختمان چند طبقه، زنی در حال تکاندن زیر اندازی و درخت و تپه زارهای سر سبز! چند سئوال؛ این نقاشی چی است؟! چه چیز را نشان میدهد؟ و یا بیان میکند؟ واقعیت، رویا، آرزو، و یا این نقاشی کجاست؟ و این آدمها کی هستند؟ شهری با تپه زارهای سرسبز و یا روستایی با ساختمانهای چند طبقه؟ آیا دوگانه ای تصویر شده است؟ آشتی کنان شهر و روستا؟ و یا طبیعت و دست ساخته؟ و یا سنت و مدرن؟! و یا حرکتی سرخوشانه و شاید اعتراضی از شهر و پشت به آن به سوی روستا است؟ زن در خانه و مشغول تکاندن زیر اندازی اما در آپارتمان و مرد در بیرون خانه اما مشغول بچه داری؟ کدام، شهر است؟ کدام، واقعیت است؟ میدان و یا نقاشی؟ آیا این یک شهر آرمانی است؟ روزی با تلاش ما میدان شبیه نقاشی میشود؟! و یا اینکه روزی ذهنیت ما و نقاشی مان شبیه میدان؟! شهر خوب چه شکلی است؟ .......................................................
۱۳۸۶ شهریور ۲۰, سهشنبه
آیینه دیگران
معجزه می کند این آینه دیگران. چه وحشتناک است وقتی دیگری را به جای خودت می بینی و او رفتاری را با تو یا با دیگران می کند که تو می کنی یا قبلا می کردی. وقتی می بینی که چگونه بابت این رفتار اشتباه ناچار می شود هزینه بپردازد و چگونه دیگران در غیابش درباره او زمزمه های تلخ می کنند. چگونه از او می پرهیزند و تنها می ماند.
مرا قبلا به دیکتاتوری و عدم انعطاف در برنامه ریزی محکوم می کردند. من یا باورم نمی شد چنین باشم یا کار خود را درست می دانستم. اما وقتی کار دیگرانی که دیکتاتورانه به جای پیشنهاد در مورد یک تفریح گروهی به تو دستور می دادند که بیا برویم فلان جا و فقط فلان جا، آنوقت که من می گویم و آنطور که من می خواهم، تازه فهمیدم که چه برای طرف مقابل این می تواند ناراحت کننده باشد. آنوقت بود که ارزش "سیاست توافقی" = politics of compromise را فهمیدم. چه زندگی شیرین می شود وقتی برگت را می گذاری روی میز و دیگری هم می گذارد، بعد با هم چانه می زنید تا بر یک برنامه مورد قبول طرفین توافق کنید. چانه زدن. به جای اینکه بگویی "این کار را بکنیم." بپرسی "این کار را بکنیم؟" و انتظار نه را هم داشته باشی.
برنده سیاست توافقی کسی است که اطلاعات و تجربه بیشتری دارد نه آنکه بیشتر زور می گوید. آن کسی برنده است که برگهای بیشتری برای رو کردن داشته باشد و آنکه درایت این را داشته باشد که تنها زمانی از سر میز مذاکره بلند شود که از رضایت نسبی طرف مقابل اطمینان داشته باشد.
من دیگر تا جایی که در خودآگاهم بگنجد، حتی لحظه ای حاضر نیستم به گذشته ام باز گردم. برنامه ای که همه با هم بسازیم حتی اگر یقین بدانی که بهترین برنامه نیست لذت بخش است چون بیشترین رضایت را به خود جلب کرده است. اگر سهم بیشتری می خواهی بهتر است اطلاعاتت را بیشتر کنی و پیشنهادات جذاب تری داشته باشی. فقط همین.
این "سیاست توافقی" به نظر من یکی از مهمترین مهارتهای زندگی است. ناشی از قابلیت ما انسانها برای مذاکره با یکدیگر. این را دوست دارم سر کلاس مهارتها بیشتر باز کنم. این فرایند گذار از رفتارهای ایدئولوژیک به رفتارهای استراتژیک را به نظر من خیلی از ما باید یاد بگیریم. انعطاف پذیر بودن حتی در برابر کسانی که دوستشان نمی داری و با آنها مشکل داری. بده بستان کردن، چانه زدن، معامله کردن، کوتاه آمدن، گوش دادن
یک پست دیگر در این باره خواهم نوشت.
۱۳۸۶ شهریور ۱۹, دوشنبه
سفرنامه سمنان - بخش آخر
3) دار المومنین
این پست آخر تم جامعه شناسی داره و دیگه سفرنامه نیست. گفتم که به قول ابراهیم نبوی گویا برداشت سنتی از دین در شهرهای داخلی فلات ایران محکم ایستاده است و روی خوشی به پویایی و نوگرایی و فهم های جدید از دین نشان نمی دهد. بعضی از شاهرودی ها در چند مورد (که آخری را خودم حضور داشم) اون طور که به بچه های گروه ما می گفتن دل خوشی از دانشجو ها نداشتن. استدلالشان ساده بود. ببینید:
1. شهر ماقبل از اینکه دانشجوها بیایند دار المومنین بوده (همه هم چادر سر می کردند.)
2. دانشجوها که اومدند فساد و بی بند و باری راه انداختن. به خصوص دخترا برای پرداخت شهریه دانشگاهشون (دانشگاه آزاد) در این شهر خود فروشی می کنند.
3. مردان ما هم که تقصیر ندارند، آنها وسوسه می شوند.
4. پس دانشجوهای دختر فاسد و بد هستند ولی مردان عزیزی که خریدار خدمات جنسی آنها هستند تقصیری ندارند چون آنها وسوسه می شوند !
5. حالا گذشته از این حرفا، خونه دانشجویی هم برای اجاره داریم اگر خواستید بگویید !!!
اینها کسانی هستند که به دین سنتی باور دارند. برداشتی از دین که بی تعارف مبتنی بر اخلاق نیست. دین در اینجا در حقیقت صورت بندی ظاهری یک فرهنگ است. فرهنگی که مبتنی بر اخلاقیات خرد بنیاد نیست. این فرهنگ در دنیای سنتی به نوعی حضور داشته و بد بختانه در دنیای مدرن هم به نوعی دیگر حضور دارد. در دین سنتی، دین داری تعهدی برای زندگی اخلاقی نیست. دین در حقیقت قانون جامعه است. مثلا قوانین دین با پوشاندن بدن زنان، مردان را از گناه باز می دارند. یعنی عدم تعرض به زن در چنین حالتی نه ناشی از یک تعهد درونی برای مرد، بلکه ناشی از نبود امکان چنین کاری است. از این رو در جایی که چنین طرز فکری غلبه دارد، با تغییر پوشش ظاهری، نظم جامعه فرو می پاشد و فساد گسترش می یابد. زیرا کسی از مرد انتظار ندارد به زن تجاوز نکند به این دلیل که این کار بد است و بر خلاف میل زن است. مرد به زن تجاوز نمی کند چون نمی تواند و هرکجا که بتواند این کار را می کند و همه هم این را می دانند. در این دیدگاه مومن فردی اخلاق گرا نیست و از او چنین انتظاری نیز نمی رود. مومن کسی است که به قوانین و فرامین عمل کند. بدون فکر، بدون قدرت تمیز خوب و بد. او هرکاری را نمی کند، از این روست که از بچگی با توسری و زور یاد گرفته که نکند و هر چه را می کند ناشی از پاداشی است که از آن انتظار دارد.
به این ترتیب بعد تعهد در دین قربانی بعد توکل و تعبد در آن می شود و مومن به چنین جایگاه سخیفی تنزل می یابد. به علاوه مومن حق دارد به ضرر جمع، منفعت طلبی کند. چنانکه با آنکه دانشجوها را عامل فساد می داند، برای کسب درآمد شخصی حاضر است به آنها خانه اجاره بدهد. در اینجا هم مومن از تعهد به جامعه معاف است. در جامعه ای که بر این بنیان بنا شده باشد، اخلاقیات رنگ می بازد و مردم هنر فکر کردن و تمیز دادن بین درست و نادرست را در پای اطاعت از زور و آنچه بی چون و چرا از کودکی بر آنان تحمیل شده، قربانی می کنند.
بدبختانه به نظر می رسد در جامعه مدرن هم کنش مبتنی بر قانون بر کنش مبتنی بر اخلاق غلبه دارد. مردم خیلی از کارها را نمی کنند چون از پلیس می ترسند و اگر پلیس نباشد، همان آدمهای به ظاهر مدرن، دزدی و جنایت می کنند. آنها نیز پلیس درونی ندارند و اخلافیاتی بر اساس خرد برای خود نساخته اند. در جامعه مدرن هم گاه اخلاق گرایی و آرمان گرایی نکوهش می شود.
بحث بر سر شدت ضعف موضوع در جهان سنتی و مدرن است. آنچه من نوشتم صرفا یک نگاه به مساله ای بود که بر اثر حرف آن خانم شاهرودی در ذهنم جرقه زد و ارتباطی هم با شهر و مکان خاصی ندارد. یک جلوه از تفکر سنتی بود که آنروز بر من نمایان شد.
۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه
من جواب نمی دم!
چند سال پیش یه مطلب نوشتم درباره انرژی اجتماعی. توش آدمها رو دعوت کردم که وقتی می خوان از کسی تو خیابون سوال کنن، قبلش یه خسته نباشیدی، سلامی، چیزی بگن. الان بعد 5، 6 سال می بینم مردم صدی نودونهشون تو خیابون وقتی سوال دارن منو مثل وسیله می بینن. انگار از یه دستگاه سوال می کنن. بدون حتی یه کلمه حرف اضافه. حتی یه کلمه آقا.
جامعه ما تو این چند سال از زمانی که سرخوردگی از بهبود اوضاع شروع شد، خود خواه تر شده و این یکی از نمودهاشه. مردم همدیگرو وسیله می بینن و از هم سوء استفاده می کنن. قبلا وقتی با این موارد مواجه می شدم جواب می دادم و حرث می خوردم. الان اما فقط با تکون دادن سر جواب می دهم و دقتی هم نمی کنم که حتی جواب درستی بدهم. دارم تمرین می کنم که از این به بعد حتی این کار را هم نکنم و فقط طرفو نگاه کنم. عین آدمای لال.
نه کار من قشنگه نه کار اون. داریم تو باتلاق دست و پا می زنیم. دوست دارم از رفقای فرنگ رفته بپرسم اونجا اوضاع چطوره؟ آیا مردم به هم انرژی اجتماعی میدن؟ رفقای فرنگ رفته جواب بدن لطفاً