داشتم به دلیلی در مورد پاکستان می خوندم و یه دفه به سرود ملیش برخورد کردم. برام خیلی جالب بود. در حالی که ما شرق رو هیچ وقت جدی نگرفتیم و از میان همسایه ها نگاهمون همیشه به اختلاف با عربها بوده یا به حال خودمون در مقایسه با ترکهای پیشرو قبطه خوردیم، شرق قلمرو فرهنگ و زبان مشترکه. ما افغان ها رو مسخره می کنیم و پاکستانیها رو مرتجع و دیوانه می دونیم و به تاجیکستان و سمرقند و بخارا و مرو هم اصلا فکر نمی کینم. در حالی که مردمان بسیاری در این کشورها، هم زبان، هم فرهنگ و هم تاریخ با ما هستند و خواسته و ناخواسته بندهای متعدد ما رو به هم وصل کرده. ما حوزه فرهنگی ایران بزرگتر (Greater Iran) رو از خودمون نمی دونیم و ازش دوری می کنیم در حالی که پاره تن ماست. ما افغانهایی رو که در پی سالهای جنگ اومدن کشورمون، خارجی دیدیم در حالی که از به لحاظ زبانی و قومی از اقوام ایرانی بودند! منظورم اصلا برساختن یک ملی گرایی پان ایرانیستی نیست که اونایی که منو میشناسن می دونن که به این ایده پایبند نیستم. تنها به این فکر می کنم که چقدر با این پاره های تنمون بیگانه ایم. من ندیدم هیچوقت یک ایرانی آرزوی سربلندی و سرافرازی افغانستان یا پاکستانو بکنه. برای موفقیت دموکراسی تازه پا در افغانستان، برای رهایی این دو کشور از فساد و عقب موندگی دلش قدری بلرزه. درست که ما خودمون درگیر کارزار بزرگ آزادیخواهی در کشورمون هستیم اما زمینه وسیعی برای گسترده تر فکر کردن و گسترده تر عمل کردن وجود داره که ازش غافل بودیم. تصور اینکه طالبهای پشتون که منطقه و جهان رو به آشوب کشیدن و به مرض اسلامزدگی یا بنیاد گرایی اسلامی مبتلا شده اند هم وطن من هسن، گرچه تلخه ولی برام جالبه و تازگی داره.