۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

بار زندگي در هستي

چند تا پست عقب هستم ولي الان وقت ندارم كه بنويسمشان. شايد تا آخر اين هفته برسم به همه كه نه، بيشتر كارهام و شايد اين پست ها هم. مهمترين شون همون مورد اميدواري يا نااميدي است.
مهلت دو سه تا چيز با هم سر رسيده، و بايد خودم را راحت كنم از دست شان
در مورد سفر هم چند تايي موضوع رو مي خواهم بنويسم: دو سه تاش نگراني هايي كه يه مدتي يه دارم بهشون فكر مي كنم و هي بيشتر و پررنگتر مي شن برام، يه نگراني هم درمورد يكي از بهترين دوستام و زندگيش داشتم كه تا حدود خيلي زيادي بر طرف شد، در واقع او بايد نگران من باشه و اينكه آيا من بارزندگي ام را چه خواهم كرد
يه بحثي هم در مورد نسل ما كه بين دو نسل بزرگ شده با آرمان وايدئولوژي و نسل بزرگ شده در بي آرماني به دنيا آمده ايم، بين اوج مزخرفات دنياي دو قطبي و آرمان گرايي و پايان تاريخ
معلوم نيست چند بار فرصت خواهم داشت تا در ساحلي به زيباي ساحل شني بندر ديلم، آزاد، رها و يله، بدوم و اززيبايي دريا و بارش باران از اين دنياي ... فاصله بگيريم، هر چند كه كلي ساحل، در نمي دانم كجاها!، هست كه مي خواهم بدوم در روي شن هاشان
بايد تيشه و قلمي يافت، يا شايد هم ابزاري مدرن بهتر باشد، تا "
بر ديواره برج ها و ساختمان ها در شهرها
كشيد و باز تعريف كرد
خدا
انسان
"و عشق را
.چقدر دلتنگي زود به سراغ مسافر مي ياد و چقدر در اين شهر درندشت درگير مسايل بي ارزش هستيم و

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حسام چقدر قشنگ می نویسی!


alrsar