۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

از سالي که گذشت

حوصله اينکه پست مرتبي بنويسم ندارم؛ يا شايد نمي دونم چي مي خواهم بنويسم: در مورد سالي که داره تموم مي شه و حس و حالم نسبت بهش و چيزهاي ديگر. در نتيجه يه سري چيز مي نويسم، مرتبط و غير مرتبط به هم. ترکيبي از بعضي، و شايد بيشتر، چيزهايي که الان ذهنم را مشغول کرده اند. با هم، قاطي و بدون ربط خاصي مي نويسمشان
از سالي که گذشته نه راضي ام و نه ناراضي.ترکيبي از دو حس متناقض رو در موردش دارم. هر سالی كه مي گذره روزهايی كه شور و شوق عيد درش مشخصه هی كمتر و كمتر ميشه تا بره و بچسبه به همون زمون لحظه تحويل سال. شايد دليل اصلي اش بلاتکليفي ام باشد که همچنان هم باقي است. تعليق بين دو انتهاي خيلي دور از هم که نمي دانم کدامش قطعي مي شود!
There are only two ways to live your life. One is as though nothing is a miracle. The other is as though everything is a miracle. - Albert Einstein
امسال دومين سالي ست که بيست و نه اسفند تنهايي مي روم کوه، هر دو سال به سرعت رفتم کلکچال و برگشتم. هر چند که امسال درد زانو هم اضافه شده! در اين دو روز فراغت بعد از مدت ها يک کتاب رو درست و حسابي و به سرعت خوندم، جوري که راضي ام مي کند. کتاب مردان در برابر زنان نوشته ي شهرنوش پارسي پور. شروع جذاب، روان و گيرايي داشت، هر چند از آخر کتاب خوشم نيامد. ممنون از دو دوست خوب که پيشنهادش کردند و ممنون از دوستان که جزو کتابهاي تولد برام خريدنش. يه پشته هم چيده ام که اميدوارم توي اين چند روزه بخونمشون
امسال و به طور خاص نيمه دومش خيلي کش دار بود برام. هر هفته اش به اندازه يک ماه يا بيشتر طول کشيد. اين سه ماه آخر که هر روز در آرزوي رهايي از دست دانشگاه و ... گذشت. اما الان که فکر مي کنم، همه سال به سرعت خيلي زيادي گذشته؛ شايد مثل يک ماه. زندگي امروز و دغدغه هايش عمق ندارد، شايد. زماني که در گيرشان هستيم خيلي طولاني و کشدارند ولي رها و فارغ که مي شويم، پوچ و کم ارزشند، نمي دانم ... . در مجموع خودم نمي دانم از سالي که گذشته راضي مي توان بود يا نه؟ به نظر بيشتر اش را تلف کرده ام.
نوشتن دوباره وبلاگ: مدتها بود مي خواستم دوباره بنويسم ولي بيشتر تنبلي بود و شايد بي انگيزگي و ... . قبلا خيلي با فاصله و غير شخصي مي نوشتم، مي ترسيدم از نوشتن، بيشتر از هر چيز ديگر. به لطف استاد گرامي ام ترس از نوشتن ريخته است. نوشتن همين چيزها، هر چند کلي از موارد را سر بسته، مبهم و با خودسانسوري مي نويسم يا اصلا بسياري از اتفاقات را نمي نويسم ولي باز خيلي ذهن و خيال را رها مي کند و آرامش مي دهد. در اين مورد از يک دوست خيلي خوب بايد تشکر کنم که تشويقم کرد زياد به نوشتن. به علاوه ي کلي راهنمايي در مورد مرتب کردن صفحه و افزودن لينک ها و موارد ديگر که من نمي دانستم.
در مورد فيلم سيصد و فرهنگ ايراني و بحث هاي پيراموني، تا حدود زيادي با اين بخشهاي اين پست موافقم: ما ایرونی ها تا وقتی که بر خلاف آباء و اجدادمون صرفا مصرف کننده فرهنگیم، نه تولید کننده، چاره ای نداریم جز این که سر فیلم سیصد توسری خور باشیم و واسه درخواست لوگوی نوروزی گوگل یا نوبل ادبیات، دریوزه.
یکی از محصولات فرهنگی اجدادمون شطرنجه و همه اولین درس شو از بریم: بهترین دفاع، حمله است.
_______________________
اين رو مدتي است مي خواستم بنويسم. برخوردم به پستي که تقريبا کامل نوشته بودش
همیشه آن کسی برنده است که پس از شکست خوردن، خودش را بشکند و به خطاهایش بیاندیشد، شکسته های دل و وجودش را به هم بند بزند و بعد حیات دوباره اش را جشن بگیرد، من خود تلاش می کنم که اینگونه زندگی کنم.
سال نو مبارک
پي نوشت: يه ساعتي سعي کردم اين پست رو مرتبط پابليش کنم که نشد. فعلا همين فرمي بهتر رو کامپيوتر نمي ذاره

هیچ نظری موجود نیست: