دوباره مي سازمت وطن
اگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو ميزنم
اگر چه با استخوان خويش
دوباره مي بويم از تو گل
به ميل نسل جوان تو
دوباره مي شويم از تو خون
به سيل اشک روان خويش
اگر چه صد ساله مرده ام
بگور خود خواهم ايستاد
که بردرم قلب اهرمن
به نعره آنچنان خويش
اگر چه پيرم ولی هنوز
مجال تعليم اگر بود
جوانی آغاز ميکنم
کنار نوباوگان خويش
اين شعر در سال 1360 سروده شد و به همراه شعر «کوچه» مجلهی چراغ خانم سيما کوبان را خاموش کرد. سپس سالها در بايگانی وزارت ارشاد خاک خورد و منتشر نشد تا عاقبت به مدد کشف هموطنان خارج از کشور در روزنامهها چاپ شد و به مجلات ايران هم رسيد و بر سر زبانها افتاد و داريوش هم با صدای خوب خود آن را به گوشها رساند.نمیدانم اکنون کدام معجزه روی داده است که نامزدهای رياست جمهوری شعردوست و شعرشناس شدهاند و پرچمهای خود را با شعر میآرايند.من از وقوع اين معجزه همان قدر بی خبرم که زندهيادان نيما و شاملو و فروغ و...اصلا من که اعلام کرده بودم که در انتخابات شرکت نمیکنم، ديگر چرا بايد هزينهی آن را با شعر بپردازم؟!و اکنون اصالتاً از جانب خود و وکالتاً از جانب رفتگان حيرت خود را از اين ادبدوستی اظهار میدارم:اگر چه مصلحتآيينم، ولی صلاح نمیبينم که صحه از سر نادانی بر اين مصالحه بگذارم.
بیست و چهارم خرداد 84 – سيمين بهبهانی
***
بیژن بیژنی هم خوانده این شعر را، به نظرم زیباست اثرش
***
از احوال من بخواهید ای ی ی ی
***
دنیا خیلی کوچیکه
با ز هم این موضوع تایید شد
این بار در ونکوور
دو نقطه دی
۱ نظر:
اینقدر رمزی ننویس
عادت کردی ها!
ارسال یک نظر