تا به کی باید رفت؟
ترکيبي از دغدغه ها، حرفها، دلتنگيها و خاطرات و شايد چيزهاي ديگر هم
۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه
There’s someone somewhere watching me
خیلی وقت است که موقع پر کردن فرمهای رسمی، به مذهب که میرسم تردید میکنم. نه این که به هیچ چیز باور نداشته باشم، اما نمیدانم اسم این مجموعه عقایدی که دارم چیست. نمیدانم میشود اسم مسلمانی یا هر چیز دیگری رویش گذاشت یا نه. راستش را بخواهید به اسمش هم اهمیت زیادی نمیدهم. به قول نزار قبانی، اسمها، اسخف ما نحمله* هستند. به وجود خدا باور دارم؛ نه به اتکای دلایل خندهدار توی کتابها؛ حسش میکنم و این برای من کافی است. آدمها را دوست دارم، بیهیچ تمایزی. سعی میکنم کسی را نرنجانم. مرز آدمها برایم محترم است. اگر با کسی مشکلی داشته باشم، به سادگی کنارش میگذارم؛ اما دشمنی کردن را دوست ندارم. آدم جار و جنجال و هیاهو نیستم. آدمهایی که داد میزنند و رگهای گردنشان بیرون میزند، به خندهام میاندازند. اگر بتوانم برای کسی کاری انجام بدهم، دریغ نمیکنم. کینهی کسی را به دل نمیگیرم؛ میبخشم و فراموش میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر