۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

دنیایی که زندگی نمی کنم
ذهن بازیگوش همه کار میکند، و جای همه چیز و همه کس را گرفته است. حدس ها میزند، فرض ها مطرح میکند و پرسشها میپرسد.
بازیهایی میسازد، موقعیت هایی درست میکند، خود و دیگری ها را در آن موقعیتها میگذارد، جای آنها فکر میکند، احساس میکند و واکنش نشان میدهد، و با این برساخته هایش خوشحالم میکند، غم گینم میکند، میترساندم و مضطربم میکند، و گاهی میخنددم، و گاهی افسرده میشوم.
پایانی ندارد، و دوباره از نو شروع میکند در زمان شناور میشود و به همه جا میرود، و در دایره بسته اش میچرخد و میچرخد، و مستهلک میکند.
همه چیز فقط در ذهن اتفاق می افتد.
تجربه ایی زیست نمی شود.
و در واقعیت برگی تکان نمی خورد. هیچ و هیچ

۱ نظر:

Parastoo گفت...

سوال مهم این است: آیا ذهن از این بازی لذت می برد و لذت می دهد؟

و درست کدام واهمه این دایره را بسته و بسته تر نگه می دارد، کدام واهمه ی شدیدتر و عمیق تر از استهلاک؟