داشتم به دوستی فکر می کردم که معمولا سعی می کنم باهاش وارد گفتگو نشم. دوست دارم با کسی صحبت کنم که صحبت کردن باهاش مثل شطرنج بازی کردن باشه و احتیاج به خرج کردن هوش و شنفتن به اندازه گفتن داشته باشه. اما این آدم گفتگو رو یه تک گویی می بینه که از طریقش طرف مقابل رو مجبور کنه که با ایده ها و افکارش همنظر بشه. پخته ترین واکنش به چنین نوع برخوردی به نظرم سکوت، تسلیم و پرهیز از گفتگوهای بعدیه و مهمتر از اون اینکه درس بگیری که وقتی دانسته یا نادانسته خودت به عنوان گوینده وارد چنین بازیی می شی و دیگران رو آزار می دی چه حماقت بزرگی داری مرتکب می شی.
این فکر رو برای خودم اینجوری جمعبندی می کنم که
گفتگوها اشکال و هدفهای مختلفی دارند ولی اگر هدف از یک بحث مجاب کردن طرف مقابل باشه اون گفتگو زمانی موفقیت آمیز خواهد بود که از طریقش "الف" بتونه "ب" رو جوری به فکر کردن دعوت کنه که "ب" خودش به نتیجه ای که "الف" دوست داره برسه. بی اونکه "الف" یک ریز وراجی کرده باشه و خواسته باشه نظرش رو به "ب" تحمیل کنه.
حرف تازه ای نیست می دونم. فقط شاید یادآوریش یه لطفکی داشته باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر