۱۳۸۵ بهمن ۲۳, دوشنبه

۵ نظر:

ناشناس گفت...

ایثار می خواهد و درایت
فکر می خواهد و درایت
گاهی به نظرم می رسد که دیگر نباید فریاد کشید
گرچه
در سکوت کاری کردن سخت است
خیلی سخت
و ایثار می خواهد

ناشناس گفت...

دوباره منم
هر وقت این نوشته رو می خونم عصبانی می شم
البته خب می تونم نخونم
ببینم به نظر ایشون باید اینجا موند و مرد تا همه چی تموم بشه؟
عرضه؟
گاهی اوقات آدم باید عرضه داشته باشه حرف چرت و پرت نزنه!
این طور جاها که لغت فریاد رو می شنوم می بینم اوه
یعنی ما یه روزی در هزار سال آینده راه درست فعالیت اجتماعی و سیاسی رو پیدا می کنیم؟
فریاد؟مرگ؟
چرا؟؟؟

Parastoo گفت...

آلما جان شايد اگر متن كامل مقاله را كه بهنود تو وبلاگش گذاشته بخواني ديگر عصباني نشوي. حرف اين مقاله شايد براي من و تو نباشد، بلكه براي كساني است امثال گنجي و بهنود و كه و كه ... كه زندگيشان را كف دستشان گرفتند و پيش مي‌روند. چه ايران و چه هر جاي ديگر دنيا.
"اينجا بودن و فرياد زدن عرضه می خواهد و ايثار،آنچنان که گنجی داشت و ماند و کشيد و چه سرافراز.
اينهاست که گنجی را برای من هويتی داده است که می توانم از او حرف بزنم و در عين حال سوسياليست بمانم در برابر ليبراليسمی که او عرضه می کند ،حتی دوستش داشته باشم و بخوانمش .
اما چرا بيايد؟ مگر او رنج هايش را بر دوش نکشيده است؟ مگر حبسش را، اعتصابش را و بازی با مرگش را ايفا نکرده است؟ بيايد تا باز هم همان. مگر نه اينست که هر که از آن تخته سنگ بالا رفت- در بند زنجيرهای ِ برپای- خواند , ...."

نفر اول گفت...

آلما و پرستوي عزيز، ممنون از کامنت¬ها تون، در شرح و توضيح اين موضوع و نظر خودم يه پست مي¬نويسم، ولي متاسفانه امروز نمي¬رسم يه چيز مرتب و ساختاريافته بنويسم

ناشناس گفت...

پرستوی عزیز
مدتی می شود که تحمل این نوع نوشته ها برایم سخت شده نمی دانم شاید چون یک مسیری را رفته ایم و حالا وقت قدم قدم گذاشتن در یک مسیر جدید است.
تازه شاید خیلی هم دیر شده باشد
نمی دانم چرا این نوع مقاله ها تمامی ندارند
نویسنده این مقاله درست است که روی سخنش با کسانی غیر از گنجی و بهنود است و منظورش آنهایی است که نمی دانند اصلا مبارزه یعنی چه
که البته به نظرم صحبت درباره آنها وقت تلف کردن برای ما
ما به آنها چه کار داریم؟
این مقاله از این رو عصبانی ام می کند که ادبیاتش ادبیات آتشین احساساتی است.
می دانی پرستو جان
حس می کنم همان هشت سال خاتمی که تویش گنجی بود و نبوی راهی را برای ما درست کرده که ما الان در همین ایران خودمان داریم برای پا گذاشتن به آن دست دست می کنیم
این نوشته از آن رو عصبانی ام می کنم که باز از گنجی و آمدن و نیامدن و فریاد زدن نزدن و زندان و مبارزه حرف می زند
انگار متن اش یک جورهایی حس خوب مبارزه سیاسی به هر قیمتی را در وجود آدم القا می کند
شاید ظاهر این حرف قشنگ نباشد ولی من عمیقا به آن معتقدم
که هیچکدامشان نباید بیایند
نه گنجی نه بهنود نه نبوی و نه بقیه آنهایی که می نوشتند
ما هم نباید برویم زندان دسته جمعی
اگر زندان هم نبود نباید فریاد بکشیم
مانده ام که چرا باید اینجا شلوغ شود و همه بیایند
اینجا کلی کار هست برای ما که به لطف فضای بعد از دوم خرداد و گنجی و بقیه می توانیم با ابزار بهتری برای یک زندگی بهتر کار کنیم