۱۳۸۶ اردیبهشت ۱, شنبه

چگونه ام؟؟

يکي از اساتيد مدعو داخل دانشگاه نرسيده سر جلسه دفاعم بيايد. ابتدا گفته بود شايد با 15-20 دقيقه تاخير برسد، که خوب اصلا نرسيد بيايد. بايد يک روز مشخص کند تا بروم و برايش ارائه دهم تا نمره بدهد. سه هفته ديگه شنبه 15 ارديبهشت چطوره؟ من بينش وقت ندارم؟ تازه مگه تو عجله داري؟!! و براي چيست عجله است؟ مگر نمي­خواهي دکترا بخواني همين جا؟ و کلي چيزهاي ديگه.
مي­گويم عجله دارم براي رفتن به سربازي و اينجا نمي­خواهم دکترا بخوانم. جواب را تصحيح مي­کنم که قصد ادامه تحصيل در ايران را ندارم و مي خواهم هر چه زودتر تکليف سربازي را مشخص کنم. اگر ممکنه وقت زودتري براي ارائه مشخص کنيد؟ مي­دانستم که جوابش منفي خواهد بود ولي گفتم خواسته­ام را بگويم.
نمي­خواهم بودن در چنين سيستمي را که عقده­هاي مختلف فروخورده­ي آدم­ها از هر نوعي هر روز بروز مي­کند. لااقل در دانشگاه­ش نه ديگر. تازه مثلا طرف تحصيل­کرده است! خودنم تا چه حد از اين نوع رفتارها دارم بروز مي دهم نمي دانم و مي ترسم از اينکه من هم عقده­هايم را ... .
ذهنم چند روزي است خيلي درگير است. يک هفته اي است دارم وقت تلف مي کنم فقط و تمام فروردين را هدر داده ام. خسته ام و هيچ يک از کارهايي که بايد انجام دهم پيش نمي­رود. دوباره بي آرماني آمده. هفته گذشته سه روزي رفته ام بيرون بدون هيچ برنامه­اي و به نظر فقط براي فرار از واقعيت وضع بلاتکليفي فعلي­ام.
ديروز يک سفر نيمروزه باستان­شناسي رفتيم به اطراف تهران، ورامين(قلعه ايرج و آتشکده ري) جالب بود، حتما براي ديدن نشانه­هاي هشت هزار سال پيش لازم نيست کلي از تهران دور شد!

هیچ نظری موجود نیست: