۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

درباره اخلاق

1.لازم ترین کار اخلاقی ترین کار است

آیا لازم است اخلاقی زندگی کنیم؟ فرض کنیم بله. این بله از کجا آمد؟ فعلا کاری به آن ندارم از هر کجا. فرض کنید از امروز خواستیم اخلاقی زندگی کنیم. خوب چه کار باید کرد؟

خوب...

کمک به دیگران یک کار اخلاقیست. پس برویم به مستمندان کمک کنیم. این کار اخلاقی است. ویژگی این کار این است که در آن کاری می کنیم که نفعش به ما نمی رسد. این یعنی خودخواه نبودن.

پس تا اینجا خود خواه نبودن یک اصل اخلاقی است.

حالا فرض کنید خودتان یا یک نفر دیگر از شما این را بپرسد: اگر کمک به فقیران کار خوبی است آیا بهتر از آن این نیست که به ریشه کنی یا کاهش فقر کمک کنیم؟ اگر در دوره حیات ما تعداد فقرا دو برابر شود و ما سالها وقت صرف کمک کردن به فقرا کرده باشیم، آیا زندگی خود را هدر نداده ایم؟

ناچارید بگویید بله. (یا اگر نه می توانیم با هم بحث کنیم)

پس کمک به ریشه کنی یا کاهش فقر کار لازمتری است و اخلاقی تر است. حالا ناچار می شوید برای اخلاقی زندگی کردن بروید راجع به ریشه های فقر در کتابها تحقیق کنید و بعد در جایگاهی قرار بگیرید که بتوانید برای رسیدن به هدفتان کاری بکنید.

وای چه وحشتناک شد!

وحشتناک است چون از بحث بالا دو چیز در می آید:

1. ممکن است کسی سوال بالا را از من نپرسد. پس من برای اینکه بتوانم اخلاقی زندگی کنم مجبورم خودم مدام از خودم از این سوالها بپرسم. این یعنی اخلاق نسبی است و ما با منطق آنرا ناچاریم بسازیم. اخلاق یک سری حکم قطعی نیست و روی هیچ دیواری نوشته نشده است.

2. برای اینکه بتوانم از خودم سوال های بالا را بپرسم، برای اینکه بتوانم ریشه ها و علتهای اصلی را پیدا کنم، برای اینکه بفهمم مهمترین و لازم ترین کاری که می شود کرد کدام است، باید مدام دانشم را زیاد کنم. یعنی مدام باید از استراحت و تفریح خود بزنم و به دنبال خواندن و پرسیدن و جستجو کردن بیافتم.

خوب، وحشتناک نیست؟ این یعنی من بدبخت شدم. من فقط می خواستم اخلاقی زندگی کنم؛ حالا مجبورم زندگیم را وقف دانستن و فعالیت کنم در حالی که اطرافیان سرشان به کار و استراحت خودشان گرم است.

بله وحشتناک است ولی چاره چیست؟ برای اخلاقی زندگی کردن مجبورم چنین باشم. تنها کاری که می شود کرد این است که از این نوع زندگی لذت ببرم و خوشحال باشم که دارم اخلاقی زندگی می کنم.

این فکر ها مرا به دو سوال می کشاند

اول اینکه انگیزه ای به این قوت برای اخلاقی زندگی کردن از کجا می آید و چقدر می تواند دوام بیاورد؟

دوم اینکه چه چیزهایی انگیزه اخلاقی زندگی کردن را در آدم ها ضعیف می کند؟ نیاز؟ توانایی های کم؟ یا ...

نفر دوم

۲ نظر:

Parastoo گفت...

اول اينكه فارغ از بحث اصلي و هدف بحث و سوالاتي كه در آخر پرسيدي شايد در مثالي كه راجع به اخلاقي زندگي كردن زدي، كمي سفسطه وجود داشت و شايد در تعريف اخلاقي زندگي كردن بين ما فاصله‌اي هست.
اخلاقي زندگي كردن بيشتر به نظر من زندگي كردني را مي‌گويند كه در آن به ديگران آزار و آسيب نرساني، آزاديشان را مختل نكني و آنها را تحقير نكني يا مورد بي‌احترامي قرار ندهي، براي رسيدن به منافعت منافع ديگران را به خطر نياندازي.
گاهي هستند آدمهاي اخلاقي كه هيچ لزومي به كنش اجتماعي حس نمي كنند. آيا با اين تعريف تو مي‌شود آنها را بي‌اخلاق خواند؟
دوم اگر به فقيري كمك مي‌شود كمك به تعادل و برابري اجتماعي است و اين يعني تامين بيشتر امنيت و حس خوشايند در رسيدن به امنيت و شادي همگاني، پس اتفاقن اين هم نمود بارز خودخواهي است كه ذات هر عمل انسان است.
حالا گاه نيازها آنقدر در سطح‌هاي كوچك و محدود برآورده نمي‌شود كه نياز به امنيت و شادي در زير همه آن نيازهاي اصلي ديگر مثل خوراك پوشاك مسكن و كار دفن مي‌شود، و بنابراين هيچ انگيزه اي براي كنش اجتماعي يا به قول تو اخلاقي زندگي كردن نمي ماند.

ناشناس گفت...

مرسی از انتقادت و توضیحت.
فرض کنیم یه نفر داره بدون اینکه حق کسی رو بخوره و منافع کسی رو به خطر بندازه داره زندگیشو می کنه. از خیابون رد میشه می بینه یه ماشین یه نفرو زیر می گیره یا حتی اصلا فرض کن یه گربه رو به خاطر بی احتیاطی زیر می گیره. اگر نره و به مصدوم کمک نکنه آدم بی اخلاقیه. این اصطلاح بی اخلاق که می گیم برای ساده کردن صحبته. درستش اینه که بگیم این آدم در سطح پایینی از اخلاق هست. بالاخره معلومه که این آدم از اونی که کلاه برداره و از پدرسوختگی یا دلالی نون می خوره خیلی با اخلاقتره. اولی مثل آدمیه که پنج کلاس سواد داره و دومی مثل کسیه که اکابر رفته و یه کلاس درس خونده. ولی میشه پروفسور هم بود نه؟ میشه 20 – 30 سال درس خوند و چند تا دکترا گرفت. هر سه نفر با سوادن ولی این کجا و اون کجا.
در اخلاقی بودن هم وقتی میشه اخلاقیترین کار رو کرد، اگه نکنی به نوعی کم اخلاقی. این راه نهایت نداره و میشه توش هی بهتر شد. من گفتم اگه می خوای اخلاقیترین کار رو بکنی باید لازمترین کار رو بکنی.

"حالا گاه نيازها …" من هم با این قسمت موافقم. متاسفانه این واقعیت وجود داره.