۱۳۸۶ مهر ۱۷, سه‌شنبه

وطن - بخش دوم

متن دیگری از نوشته شده­ها در مورد وطن خواندم که بعضی قسمت­هایش را اینجا آورده­ام

3- وطن برای من تعریف کننده هویت است. من در اینجا "من" هستم. با تمام خاطراتم و احساساتم. در اینجاست که می دانم نگاه آدمها چه معنی ای دارد. در اینجاست که شوخی هایشان را می فهمم و فحش هایشان را می دانم. در اینجاست که میوه فروشی آقاسید حال مادربزرگم را می پرسد و برایش هندوانه خوب سوا می کند. اینجاست که تفاوت خیابانهایش را می فهمم. در اینجاست که من عاشق شده ام. به این زبان شعر خوانده ام. به این زبان لالایی شنیده ام. در این شهر است که از تمام گلفروشی هایی که سر راهم بوده است برای معشوقم گل خریده ام.
9- در هر کجای دیگر دنیا، "من" موجود گمشده ایست به دنبال هویتی تازه، که یافت نمی شود.
10- خاک ایران سرچشمه هنر نیست. ( آنهایی که اصفهان را نصف جهان می دانند، فلورانس و رم و پاریس را ندیده اند). مرزهایش هم پر از گوهر نیست. سنگ کوهش هم در و گوهر نیست. (لااقل بیشتر از آفریقای جنوبی نیست.) اما وقتی "ای ایران" می خوانند مو بر تن آدم سیخ می شود.
God save the queen هیچ حسی برای من ندارد.
11- قبول دارم هر حرفی را که درباره از میان رفتن مرزها، درباره بی معنی بودن مرزها بگویید. درباره انسانیت که از خطوط فرضی روی زمین مهمتر است، درباره برادری نوع بشر و خدمت به بشریت در هر کجا که هست. اما سالها پیش، عهد کودکانه ای بسته ام که به این کشور خدمت کنم. و هنوز بر این عهد هستم. هنوز هم گاهی یاد آن نوشته مسعود بهنود می افتم که "ما می مانیم. اینجا خانه ماست، به دعوت کسی نیامده ایم که به عتابش برویم".
17- خانه ما بهترین جای دنیا نیست. زیباترینش هم نیست. اما اگر اینی هست که هست، تقصیر ما هم هست. بهتر شدنش بر عهده خود ماست. دست غیب این مملکت را نمی سازد. دست غیب آنرا نمی کارد. دست غیب آنرا نمی پیراید و نمی آراید.
18- شمع هر چقدر هم که کوچک باشد، گوشه ای از شب را روشن می کند.

***

ده دوازده روزی است که کامپیوتر روشن نمی شد و من هم حوصله نداشتم، حالا هم درست نشده فقط روشنش کردم یه جوری :)



هیچ نظری موجود نیست: