۱۳۸۶ آذر ۲۳, جمعه

کمک گرفتن

یادمه که از بچگی تا حد زیادی آدم کله شقی بودم که دلم می خواست مشکلات زندگیمو خودم حل کنم و تا جایی که میشه این کار رو بدون کمک دیگران انجام بدم. این باور و خواست احتمالا محصول یک شرایط خانوادگی بود که اینکارو تبلیغ می کرد. هنوزم این باور در من مونده که فقط تو کاری از دیگران کمک بگیرم که خودم مطمئنا نمی تونم انجامش بدم. برای رسیدن به این نتیجه هم معمولا باید دستکم یه بار خودم امتحانش کنم. اما این بازی دو رو داره:

از یه طرف اگه در حل مشکلت موفق شی یه مهارتی رو یاد گرفتی که برای دفعه های بعد و کلا در زندگی توانمندت می کنه.

از طرف دیگه مشکلاتی هستن که به تنهایی نمیشه حلشون کرد یا حداقل نمیشه درست حلشون کرد و با مشورت با دیگران یا کمک خواستن از اونا راه حل بهتری براشون پیدا میشه. و ضمنا اگه حل نشن روی هم تلنبار می شن و می تونن تعادل زندگی آدم رو به هم بزنن و آدم رو نا توان و زمینگیر کنن و هزار تا دردسر دیگه.

از این دو ملاحظه که بگذریم، این هم مهمه که وقتی خودت به تنهایی می خوای از پس مشکلی بر بیای، چقدر وقت مجبوری صرفش کنی و مجبوری از چه کارای مهم دیگه ای تو زندگیت بگذری. اینا در واقع هزینه های غیر مستقیم روش اول هستن که می تونن خیلی بزرگ باشن.

به دلیل همین دو راهی که سرش قرار می گیریم، انتخاب لحظه کمک خواستن از دیگران و اینکه اصلا کمک بخوایم یا خودمون مشکلی رو حل کنیم انتخاب مهم و حساسیه و پیامدهای مهمی هم داره.

فکر می کنم اگر آدمی هستیم که اهل کمک کردن به دیگرانیم و فکر می کنیم که کمک کردن خوبه در مورد خودمون هم بهتره این کار منطقی رو انجام بدیم. فقط کافیه حق دیگرانو به جا بیاریم و سعی کنیم که کمک هاشونو یه جوری براشون جبران کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: