۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

زندگی
شاید برای نزدیک شدن به مفهوم زندگی بد نباشد که این مفهوم را با ویژگیهایی جزیی تر کرد. زندگی تحصیلی و علمی، زندگی کاری و حرفه ایی، زندگی عاطفی، زندگی مالی و اقتصادی، و.........
به این شکل وقتی از زندگی صحبت میشود، قدری ملموس و عینی تر میشود. حالا میشود پرسید هر کس (من) هر کدام از این زندگی ها را چگونه تعریف میکند و چرا، تا کنون چگونه عمل کرده است و در کجا ایستاده است و چقدر رضایت و نارضایتی دارد، آرزو و ایدآل اش، رشد و تکاملش در آن زندگی چیست و چگونه به آن می رسد و به چه میزانی باید هزینه بکند، دیگران او را چگونه می بینند و دوست دارد دیگران او را چگونه ببینند. آیا تصویر روشن و مشخصی از آن زندگی دارد و یا در جستجو شکلی مبهم میباشد. و اینکه کدام یک از این زندگی ها بر دیگری ترجیح دارد و در زمان حساس انتخاب، چگونه یکی بر دیگری ارجح میشود. و یا اینکه این زندگی ها چگونه در کنار هم قرار میگیرند. و همچنین و شاید مهم تر اینکه، اصلا چقدر خودمان را در این بحث فاعل می دانیم، چقدر عوامل دیگر (هر چی دیگر) را دخیل می دانیم، و در انجام زندگی چقدر خود را آگاه، توانا و مسئول میپنداریم و میدانیم و هستیم و می خواهیم باشیم.
شاید زندگی تحصیلی به دلیل شکل سلسله ای و اینکه بیشترین دوره زندگی مان را در آن گذرانده ایم، بیشتر ملموس باشد، ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان ، دانشگاه و دوره های آن، حالتها و تجربیات هر کدام از این مقطع ها را میدانیم و اینکه چه چیزهایی را یاد گرفته ایم و تجربه کرده ایم، از کجا عبور کرده ایم و به کجا خواهیم رسید، آیا زندگی های دیگر مان نیز روشن است؟ (این سئوال قدری خطا ساز است، زندگی به معنای موقعیتی از پیش معین و تعین شده در آن مستتر است، البته که منظورم این نیست.) بدین معنا و قبول اینکه زندگی موقعیتی در زمان میباشد که آن را میسازیم، و این پرسش یعنی اینکه چقدر به مصالح و مکانیسم های این ساختنِ نمان آگاه و توانا هستیم. و چقدر به چیزهایی که تاکنون تجربه کرده ایم آگاهیم و چقدر توانایی باز اندیشی در تجربه هایم را داریم، و این توانایی چقدر در تجدید ساختن به کمکمان می آید.



هیچ نظری موجود نیست: