يه مدتي دوباره اين سوال که هدف، مفهوم و راز زندگي (کردن) چيه؟ برام جدي شده. اينکه اين از کجا دو مرتبه پيداش شده رو دقيق نميدونم ولي شايد يه دليلش اين باشه که، به نظر آدما وقتي احساس خوشبختي ميکنند کمتر به سوالات ازلي اينچنيني مثل راز زندگي، خوشبختي، عشق و مرگ فکر ميکنن. شايدم به قول "پيروز"، شب امتحان يا آخراي پاياننامه يا موارد مشابه آدم به کشف و شهود ميرسه، در وادي فلسفه و عرفان سير ميکنه يا واله و شيدا ميشه (کاش اين کشف و شهود باقي بمونه شايدم نسيان و فراموشي لازمه). شايدم سرگشتگي حاصل از مواجه با انواعي از موضوعات ديوانهکننده در زندگي هر روزه، مثل تضادهاي بين سنت و مدرنيته که بايد يهجوري ما در رفتارها هر دو را ... و ... ،
آشفتگي، سرگشتگي، ترديد و بلاتکليفي آدم در ابتداي قرن 21 *
خلاصه اينکه دوباره يه مدته به اين فکر ميکنم که اصلا چرا زندگي ميکنم؟ هدف از زندگي چيه؟ آيا هدف از زندگي رسيدن به آرامشه؟ چقدر بايد دنبال اين آرامشه بدوييم و کي احتمالا بهش ميرسيم؟
"Being a refugee is an internal condition more than an external one"*
يه باري، شايد اولين باري که حسابي پيگيرياش کردم، که جدي با اين موضوع ديگر شده بودم، اوايل دبيرستان، يادمه با "اميد معظم" صحبت کردم. از کسيهايي که اون موقع من باهاشون در اين مورد صحبت کردم و همسن خودم نبودن، و اختلاف سنشان با من از يک نسل کمتر بود، يادمه او بهترين جواب را داد: زندگي ميکنيم تا بيابيم، ببينيم، پيدا کنيم، براي چه زندگي ميکنيم! شايد ميخواست به من يه جوري بگه خيلي دنبال دليل موجه نگردد يا اينکه ميل به شناخت و آگاهي بيشتر هدف از زندگي ماست.
الان، حدود يک دهه بعد از آن زمان، فکر ميکنم به نظرم زندگي ميکنيم تا به آرامش بيابيم، به آرامش برسيم!
فقط سوال و ابهام بزرگي که خيلي جدي بلافاصله خودشه نشون ميده اينه که: چقدر ديگه بايد رفت و تا کجا بايد
رفت و به کدام سمت تا به اين آرامشه رسيد؟ چند گام ديگر بايد برداريم تا به آرامش برسيم؟
"We've passed the borders but we're still here. How many frontiers do we have to pass to get home?"*
آيا اصلا گام برداشتنهاي ما به سمت رسيدن به آرامشه يا گاهي داريم در جا ميزنيم؟ يا نه اصلا داريم هي از رسيدن به آرامش دور و دورتر ميشيم؟
** اشکال اساسي اينه که تو درگيري با اين موضوعات، پاياننامه و گذشتن ازمهلت هاي
مختلف، استاد دودر و سيستم لعنتي و ديوانهکننده، فکر اينکه دو ماه ديگه سربازي
يا نه، و هزار تا چيز ديگه، با هم قاطي شده. تازه بايد براي يه عده زيادي هم نقاب به چهره بزني و بازي کني! چون اگر به نظرشون تو عادي نباشي، ... .
و اينقدر اين مزخرفات حاشيه درگيري ذهني الکي بوجود ميارن که در نهايت شايد چند صد، هزار گام از آرامش دور ميشي. همهاش هم با اين توجيه که آره اينها رو تحمل ميکنم که يه موقعي تو آينده ...
مدته طولانيايه شنيدن موسيقي زيبا به من اين حس رو ميده که به جا گذاشتن يک اثر تاثيرگذار هم ميتونه هدف نهايي، غايي، زندگي آدم باشه، در مورد فيلم سينمايي جالب و تاثيرگذار هم همينطور، البته کتاب هم، يعني به نظرم ميارزه زندگي يک آدم به بوجود آوردن يک موسيقي، فيلم و يا کتاب تاثيرگذار که باعث بشه يکي، يک جاي دنيا ميزان، مقدار شناخت و آگاهياش از خودش يا زندگي يا هر چيز ديگه يک خورده بيشتر بشه!
"در شگفتم از کسي که دنبال گم شدهاي ميگردد،
اما عمري دنبال خود گم شدهاش نميگردد" علي (ع).
نميدانم ولي احتمالا
Even 26 year were not nearly enough to …
و سوال همچنان باقي و اصلي
تا به کي بايد رفت
پينويسها: 1. کاش به جاي کلي مزخرفات که توي انواع مقاطع تحصيلي به خوردمون ميدادن يه ذره حرف حساب در مورد اين چيزها ميزدن، آموزش رياضي به خوره تو سرمون.
2. فکر کنم باز هم يه سري موضوع رو با هم قاطي کردم و بهشون نگاه فلسفي کردم.
3. يدفعه براي اين پست موضوع رو خيلي جدي گرفتم، شايد، به علاوه احتمالا متن آشفته است و ترتيب منطقي شايد مناسب نباشه ولي خوب فعلا اين منم!
فيلم "گام معلق لک لک" از تئو آنجلو پلوس همين را براي آدمهاي انتهاي قرن 20 ام*
«Angelopoulos, like the journalist, goes after a story, dares to lift one leg in an exercise of 'what if,' and returns with images... that force us to meditate, in a clearer light, on the concept of borders and the territories - geographical, cultural, political, and personal - they lock in and out.»
Andrew Horton
**deadline, or may be deathline