من آدم تنبلی هستم. هم در نوشتن هم در خواندن. امروز (شنبه) تازه مطالبی رو که در حاشیه سفر ما به استان سمنان در وبلاگ جمعی پاینده نوشته شده بود خوندم. مطلب کالیگولا رو البته 4 شنبه دیده بودم. راستش من واقعاً از جنجالی که سر سفرمون پیش اومد بسیار بسیار متاسف شدم. تو این ماجرا دخالتی نمی کنم چون فکر می کنم که در موقعیتی نیستم که بتونم دخالت موثری بکنم و حرفم خریداری نداره. فقط سعی می کنم در چند پست آینده برداشت خودم رو از سفر و جایی که به اون سفر کرده بودیم بنویسم. این کارو همون روزی که برگشتیم می خواستم بکنم ولی گرفتاری و تنبلی نذاشت. حالا با همون تیتری که از اول تو ذهنم بود می نویسم ولی با توجه به بحثهایی که پیش اومد:
همیشه دوست داشتم یه سفر به استان سمنان برم و پایتخت اشکانیان "شهر صد دروازه" و مسجد تاریخانه رو ببینم. این دفه من تو برنامه ریزی کاره ای نبودم و فکر نمی کردم جایی که میریم جز جنگل چیز دیگه ای داشته باشه. اما از قضا رفتیم دامغانو شاهرودو بسطامو خرقان و چشمه علی رو هم دیدیم و یه خر بازی نسبتا مناسب انجام دادیم البته با مقداری بدبیاری و یه کم احساس نا امنی که با خرد ورزی برطرفش کردیم. جنگل ابر برای من که زیاد تو البرز غلط زدم چیز تازه و خارق العاده ای نبود. من صحنه های به مراتب بکرتری از طبیعتو قبلا تو برنامه ها دیده بودم. ولی قشنگ بود. شاید ما انتظار زیادی داشتیم. ما برناممون این بود که اونجا شب بخوابیم و با طبیعت حال کنیم ولی وقتی واردش شدیم فهمیدیم که اگه شب بمونیم عده ای از برادرای اوباش با ما حال خواهند کرد. راننده عزیزمون مطلبو کامل باز کرد. آدم بدبین و پرحرفی بود. منو کفری کرد ولی کاوه رگ خوابشو پیدا کرده بود و باهاش حال می کرد. این بزرگوار توضیح داد (اقلا 40 بار به زبونای مختلف) که اینجا چون شما خانوم همراتونه این برادرای اراذل موتور سوار رم خواهند کرد کما اینکه هفته پیش عروس شهردار شاهرود گرفتارشون شده بود. می دونستم پشت کوه استان گلستانه. اونجا هم من با مردمی خشن برخورد کرده بودم و نا امنی رو در روستای زیارت در نهار خوران گرگان و در ترکمن صحرا به چشم دیده بودم. تو ترکمن صحرا حتی کم مونده بود نا امنی رو بکنن تو چشمون که آقای ساسان زاده به داد رسید. تو استان همسایه (مازندران) هم چند تا خاطره بد دارم که آخریش سیلی خوردن از یکی از هموطنان عزیز طبرستانی بود. کلا تجربه ای که من در شرق نوار ساحلی خزر از برخورد با مردم دارم بیشتر با احساس عدم امنیت همراه بوده. هر چی گیلک ها بی خیال و شاد و آرام هستن، این ور طرف مازندران مردم روحیه ای خشن دارند. البته این یه برداشت کلیه و تا دلتون بخاد من آدم خوب تو این خطه می شناسم ولی بحث بحث فرهنگه نه افراد.
اینجایی هم که رفتیم (جنگل ابر) به نظر می رسید از تاثیرات طبرستان بزرگ بی بهره نمونده باشه. به خصوص که می گفتن راه ترانزیت مواد مخدر از سمنان به گرگانه. آقای راننده همچنین در مورد بالاتنه و پایین تنه چوپونای منطقه ابر هم یه توضیحاتی داد که چشم و گوشمون باز شد. این خطر البته به همون منطقه و به تعدادی از چوپونا و برادرای اراذل محدود می شد و ربطی به شاهرود و بسطام و کل مردم نداشت. به هر حال هر جا که دنج باشه پاتوق این جور آدما میشه دیگه نه؟ این عجیب نیست و در همه جای ایران وجود داره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر