۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

دوستی

از امروز صبح سربازی رفتنم شروع می شه. می خواستم یه عالمه چیز بنویسم که حالا باشه تا اولین وقتی که از آموزشی برگشتم یا به اینترنت رسیدم. هر چند این شعر رو به چندین و چند مناسبت خوندیم و نوشتیم، پست کردیم یا ...

ولی باز هم بهترین بیان است برای توصیف اینکه چه میزان از زندگی ام به دوستی و محبت دوستانم وابسته است. هر جای دنیا که هستید خوش و شاد باشید با روحی آرام.

دوستی

دل من دير زمانی است كه می پندارد :



« دوستی » نيز گلی است ؛



مثل نيلوفر و ناز ،



ساقه ترد ظريفی دارد .



بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد



جان اين ساقه نازك را



- دانسته-



بيازارد !



در زمينی كه ضمير من و توست ،



از نخستين ديدار ،



هر سخن ، هر رفتار ،



دانه هايی است كه می افشانيم.



برگ و باری است كه می رويانيم



آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است



گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،



زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .



آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،



كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .



بی‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .



زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست



تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .




در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،



عطر جان‌پرور عشق



گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز



دانه ها را بايد از نو كاشت .



آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان



خرج می بايد كرد .



رنج می بايد برد .



دوست می بايد داشت !



با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد



با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند



دست يكديگر را



بفشاريم به مهر



جام دل هامان را



مالامال از ياری ، غمخواری



بسپاريم به هم





بسراييم به آواز بلند :



- شادی روی تو !



ای ديده به ديدار تو شاد



باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست



تازه ،



عطر افشان



گلباران باد .

فريدون مشيری

۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

قانون جنگل

یه نظام مندی در جهان آدما کشف کردم!

1- دنیای ما آدمها پر است از خودخواهی هامون و این بده. خود خواهی به این معنی که انگیزه کارا فقط و فقط منفعته. یعنی کارهایی رو حاضریم انجام بدیم که فکر می کنیم برامون سودی داره. یعنی اگه قبول داشته باشیم یه کاری درسته (ضرورت داره یا اخلاقیه) این کافی نیست برای اینکه بخوایم اونو انجام بدیم. باید حتما برای خودمون نفع داشته باشه تا بکنیمش.

2- دنیای ما آدمها پر است از نادانی. چون ما خیلی وقتا حوصله نداریم تلاش کنیم خیلی چیزا رو درک کنیم و تحلیل کنیم. از طرفی به خاطر همون خودخواهیهامون خیلی چیزا رو به این دلیل که فکر می کنیم برامون نفعی ندارن حاضر نمیشیم بدونیم. این نادانی ها حتی باعث می شه که بسیار کوتاه بین بشیم و تو تشخیص خودخواهانه سود و زیان هم فقط بتونیم منافع مستقیم و فوری خودمون رو درک کنیم. یعنی مثلا اگه بهمون بگن آقا نزا! چون جمعیت زیاد میشه. زیر بار نمیریم. چون به دلیل همون نادانیه نمی ریم بفهمیم که اگه جمعیت با منابع تناسب نداشته باشه مردم به جون هم میافتن و همو می خورن.

اگه بهمون بگن جنگو دوست داری می گیم نه! بگن بدبختی و فقرو دوست داری می گیم نه! اگه بپرسن میخوای این بلاها سر بچه ات بیاد می گیم نه!

ولی وقتی میگن دکتر پس زیاد نزا که جمعیت زیاد نشه زیر بار نمی ریم. چون ربطشو به جنگ و بدبختی نمی فهمیم. چون نادونیم و حال نداریم بریم دنبال دانش و دانستن و مدام بیشتر دانستن.

3- این روند جهانشموله و به مملکت ما یا جهان سوم هم محدود نمی شه. همه جا ظاهرا ابناء بشر صدی نود اینطورن. چراشو من نمی دونم ؟!

به هر حال ظاهرا این یه واقعیته

خودخواهیها به آدما اجازه می ده به هم ظلم کنن و در مقابل ظلم به دیگران بی تفاوت باشن. به این ترتیب قانون حاکم بر جهان به شکل طبیعی قانون جنگله. یعنی ما آدما اگه دنیامونو به حال خودش رها کنیم، میشه جزئی از نظام طبیعت بزرگتر و قانونی بر اون حاکم میشه که همون قانون طبیعت بزرگتره: قانون جنگل

در واقع قانون جنگل حالت طبیعی روابط بین ما آدمهاست!

و اون اقلیتی که دنبال جهانی بهتر و اخلاقی می گردن در واقع با نظم کلی هستی سر جنگ دارن. مسخرست اما به نظر من چاره ای جز این نیست. طبق قانون جنگل یا باید قوی باشی و بخوری یا ضعیف باشی و خورده شی. اگه بخوای بی آزار باشی و نخوری به هر حال طبق بند دوم قانون دیگران برای خوردنت دست به کار می شن. پس چه چاره ای جز این هست که قانون جنگلو نخوایم؟ یه راه هست و اون اینه که همیشه قوی تر باشی که خورده نشی. اما این راه هم همچین بی دردسر بی خطر و خسته کننده نیست.

نتیجه ای که می خوام از ادعای بالا بگیرم اینه که جامع بشری همواره در حال بهتر شدن و تکامل نیست. نباید منتظر روزی باشیم که جامعه ما انسانها سرشار از عدالت و برابری فرصتها باشه و همه چیز خوب و مرتب باشه و این بشه پایان تاریخ و اگه احساس کردیم به اون نمی رسیم نا امید شیم. بلکه برعکس تاریخ حاصل کشمکش بین دو گروه از آدمهاست. گروهی که فکر می کنن در جامعه بشری هم مانند بقیه طبیعت باید قانون جنگل حاکم باشه چون بین ما آدمها هم ضعیف و قوی وجود داره و گروه دیگه ای که معتقدند همونطور که در طبیعت در درون هر گونه برابری هست، (یعنی مثلا شیرها همو نمی خورن یا آهو ها همو نمی خورن و بر هم برتری جویی نمی کنن) باید شرایطی رو به وجود آورد که بین آدمها هم برابری فرصتها و عدالت برقرار باشه. تو بازی بین این دو کمپ، گاهی اون طرفیا پیش میافتن و گاهی این طرفیا. این بازی با اینکه در تمام طول تاریخ در حال تکرار بوده اما به نظرم ارزش درگیر شدن و ادامه دادن رو داره. چون موضوع ساختن یه جهان آرمانی و بعد رفتن و خوابیدن نیست. موضوع اینه که تو کمپ 2 اگه ول بدی جنگلیا بازی رو بردن و اگه سعی کنی امکان جلو افتادن هست. بازی برای هر کس زمانی تمام میشه که بمیره.

خبر خوب دیگه اینه که شاید به لحاظ جمعیتی کمپ 1 در بیشتر مواقع بزرگتر باشه اما کمپ 2 هم قدرتی داره که ناشی از نوع گفتمانشه. گفتمانی که برای بیشتر مردم خوشاینده. حتی اونایی که فعلا برای جهانی بهتر همراهی نمی کنن.

۱۳۸۶ آذر ۲۴, شنبه

یه چیز اضافی
فکر میکنم نفر دوم ویژگیهای بیرونی کمک گرفتن را خوب بیان کرده است، اما کمک گرفتن ویژگیهای درونیی نیز دارد که آن را مشکل میکند
تصورهای و فکرهایی است که دائما می آیند و میروند؛ آیا کمک گرفتن، نوعی ضعف و ناتوانی است؟ یعنی من اینقدر ضعیفم که نمیتوانم خودم مسئله ام را حل کنم؟ دیگری که قرار کمک کنه، کی است و چی فکر میکنه؟ یعنی من باید قسمتی از اسرارم به اش بگم؟ چی برداشت میکنه؟ نکنه یه جور دیگه فکر بکنه؟ نکنه همین موضوع باعث بشه که فردا تحقیر بکنه؟ یا اینکه توی دوستان دستم بیاندازه؟ نه این هم مثل بقیه است؟ اصلا میفهمه من چی میگم؟ منو درک میکنه یا دارند فقط ادا در می آرند؟ اصلا برای چی به اشون بگم؟...............و دهها پرسش دیگر که می آیند و میروند
معمولا یه ترسها و عدم اطمینانها و اعتمادهاست که نمی گذارد چیزی بیان شود، و آن چیز باقی میماند و میماند، انباشته میشود و
باید ترسها را شناخت و فهمیدشان، و برایشان برنامه ای انتخاب کرد، و برای عدم اطمینانها و اعتمادها را نیز راهی پیدا کرد
من میگم! دوست داشتن و پذیرفتن بی قید و شرط خود یکی از راه حلها است! شاید بعدن دراینباره چیزی نوشتم

۱۳۸۶ آذر ۲۳, جمعه

کمک گرفتن

یادمه که از بچگی تا حد زیادی آدم کله شقی بودم که دلم می خواست مشکلات زندگیمو خودم حل کنم و تا جایی که میشه این کار رو بدون کمک دیگران انجام بدم. این باور و خواست احتمالا محصول یک شرایط خانوادگی بود که اینکارو تبلیغ می کرد. هنوزم این باور در من مونده که فقط تو کاری از دیگران کمک بگیرم که خودم مطمئنا نمی تونم انجامش بدم. برای رسیدن به این نتیجه هم معمولا باید دستکم یه بار خودم امتحانش کنم. اما این بازی دو رو داره:

از یه طرف اگه در حل مشکلت موفق شی یه مهارتی رو یاد گرفتی که برای دفعه های بعد و کلا در زندگی توانمندت می کنه.

از طرف دیگه مشکلاتی هستن که به تنهایی نمیشه حلشون کرد یا حداقل نمیشه درست حلشون کرد و با مشورت با دیگران یا کمک خواستن از اونا راه حل بهتری براشون پیدا میشه. و ضمنا اگه حل نشن روی هم تلنبار می شن و می تونن تعادل زندگی آدم رو به هم بزنن و آدم رو نا توان و زمینگیر کنن و هزار تا دردسر دیگه.

از این دو ملاحظه که بگذریم، این هم مهمه که وقتی خودت به تنهایی می خوای از پس مشکلی بر بیای، چقدر وقت مجبوری صرفش کنی و مجبوری از چه کارای مهم دیگه ای تو زندگیت بگذری. اینا در واقع هزینه های غیر مستقیم روش اول هستن که می تونن خیلی بزرگ باشن.

به دلیل همین دو راهی که سرش قرار می گیریم، انتخاب لحظه کمک خواستن از دیگران و اینکه اصلا کمک بخوایم یا خودمون مشکلی رو حل کنیم انتخاب مهم و حساسیه و پیامدهای مهمی هم داره.

فکر می کنم اگر آدمی هستیم که اهل کمک کردن به دیگرانیم و فکر می کنیم که کمک کردن خوبه در مورد خودمون هم بهتره این کار منطقی رو انجام بدیم. فقط کافیه حق دیگرانو به جا بیاریم و سعی کنیم که کمک هاشونو یه جوری براشون جبران کنیم.

سایکل توریسم


دنبال روستای مصر تو اینترنت می گشتم که این سایتو پیدا کردم:


کلی گل از گلم شکفت و فکر کردم چی میشه اگه بشه این کارو تجربه کرد. فلذا این لینکو می زارم کنار وبلاگ. امیدوارم این آقای محسن که اهل اردکانه همیشه تو زندگیش موفق باشه و از سفرهای ماجرا جویانه خودش لذت ببره.

ضمنا محسن تو یکی از سفرهاش مازیار رو تو ناف کویر مرکزی پیدا کرده که از بزرگانه و احترامش بر هر ... ای واجب.

مازیار زندگی تو شهرو ول کرده رفته روستای آبا اجدادیش و فکر می کنین نظرش راجع به زندگیش چی باشه؟ محسن ازش پرسیده و اون گفته:

«من به زندگی ایده آلم رسیدم وحتی اون را هم پشت سر گذاشته ام»

ما چون این جمله بخواندیم نعره ای کشیدیم و مدهوش شدیم و در آن حال بسیار از کرامات شیخ گریستیم

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

ترس­ها، ناامنی­ها

روز دانشجوست، من ولی !؟
یکی دو هفته پیش برای تحقیق کاری رفته بودم دانشگاه پلی تکنیک. مدت­ها بود حس خوبی نسبت به دانشگاه نداشتم که بیشتر بخاطر برخوردهای استاد [...] ارشدم بود، جنب و جوش دانشجو بودن باز دلم را برد، می­خواهم هر چه زودتر دوباره دانشجو بشوم، هر چند که فعلا ناچارم به زودی سرباز شوم.
***
ترس­ها، ناامنی­ها، میل به دقت نکردن در هرچیز معجزه­آسایی- چون ممکن است فردا تمام شود، و رنج ببریم.
همیشه در وضعیتی قرار می­گیریم که نمی­شناسیم*
***
تنها کسی که شاد باشد می­تواند شادی بپراکند *
***
باید تا هر کجا که هست ...، حتی اگر
-
درست آن گاه که هیچ انتظارش را نداریم، زندگی پیش روی ما مبارزه­ایمی­نهد تا شهامت و اراده­مان را برای دگرگونی بیازماید. *
-
آدم­ها آنقدر از ناشناخته­ها می­ترسند که

* پائولوکوئلیو
........شاید روزی من

یک نفر دیگر اعدام شد؛ شاید روزی من هم یک اعدام کننده باشم
میگویند روزی مسیح از جایی میگذشت و دید کسی را به بهانه زنا سنگسار میکنند و از او هم خواستند، سنگی بزند، مسیح گفت کسی سنگ بزند که در ذهن زنا نکرده باشد
ذهن جای هر کاری است، خصوصا کارهایی که میترسیم و یا موقعیت یا امکاناتش و یا....... را نداریم
با زیبا رویان میخوابم و بیدارمیشوم...............................و
کس دیگری را تحقیر کردم، طرد کردم، متنفر شدم، خیلی زیاد، خیلی، و او را بانی خیلی چیزها دانستم، و آرزو کردم ای کاش نبود
شاید روزی من دیگر نترسم، شجاع شوم
شاید روزی من قوی شوم
شاید روزی من قدرت و امکاناتی پیدا کنم
شاید روزی من یک اعدام کننده شوم
شاید روزی م..............ن