۱۳۸۶ اردیبهشت ۸, شنبه

بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد

چند روزی است که رگبارهای بهاری می بارد ولی من نمی­دانم حوصله و انگیزه رفتن زیر باران و تفرج در هوای اردیبهشت را ندارم. امروز با دو موسیقی زیبا در دو زمان جدا از هم روحم باز به پرواز درآمد؛ همان نزدیکی گلهای رزی بودن با عطری مدهوش کننده. ترکیب موسیقی و طبیعت زیبا چقدر محسور کننده است. گرفتار روزمرگی شده­ام.
می خواهم هر چه زودتر خودم را از دست تربیت مدرس رها کنم. خسته شده­ام از این دانشجو بودن های بی حاصل و طولانی، فقط هم به خاطر مشتی استادنمای ... .
***


استیون هاوکینگ بی­وزنی را تجربه کرد. من هم کلی آرزو و رویا برای انجام دارم

۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه

هالو

با لباس پهلوان راه می روم
و در این میان ، در خلوت
همان هالوی ترسوی بی خود هستم
***
نمی دونم چرا فکر می کنم عبارات بالا دقیقا در مورد من برقراراست

۱۳۸۶ اردیبهشت ۶, پنجشنبه

۱۳۸۶ اردیبهشت ۴, سه‌شنبه

خودكفايي داخلي

دو نفري سراغ دارم كه پايه اند مشابه رخداد دانشگاه ويرجينيا را تكرار كنند براي خودكفايي داخلي- فعلا به دليل تقاضاي بسيار زياد، بررسي درخواست ثبت نام دانشگاه شما مقدور نيست

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱, شنبه

چگونه ام؟؟

يکي از اساتيد مدعو داخل دانشگاه نرسيده سر جلسه دفاعم بيايد. ابتدا گفته بود شايد با 15-20 دقيقه تاخير برسد، که خوب اصلا نرسيد بيايد. بايد يک روز مشخص کند تا بروم و برايش ارائه دهم تا نمره بدهد. سه هفته ديگه شنبه 15 ارديبهشت چطوره؟ من بينش وقت ندارم؟ تازه مگه تو عجله داري؟!! و براي چيست عجله است؟ مگر نمي­خواهي دکترا بخواني همين جا؟ و کلي چيزهاي ديگه.
مي­گويم عجله دارم براي رفتن به سربازي و اينجا نمي­خواهم دکترا بخوانم. جواب را تصحيح مي­کنم که قصد ادامه تحصيل در ايران را ندارم و مي خواهم هر چه زودتر تکليف سربازي را مشخص کنم. اگر ممکنه وقت زودتري براي ارائه مشخص کنيد؟ مي­دانستم که جوابش منفي خواهد بود ولي گفتم خواسته­ام را بگويم.
نمي­خواهم بودن در چنين سيستمي را که عقده­هاي مختلف فروخورده­ي آدم­ها از هر نوعي هر روز بروز مي­کند. لااقل در دانشگاه­ش نه ديگر. تازه مثلا طرف تحصيل­کرده است! خودنم تا چه حد از اين نوع رفتارها دارم بروز مي دهم نمي دانم و مي ترسم از اينکه من هم عقده­هايم را ... .
ذهنم چند روزي است خيلي درگير است. يک هفته اي است دارم وقت تلف مي کنم فقط و تمام فروردين را هدر داده ام. خسته ام و هيچ يک از کارهايي که بايد انجام دهم پيش نمي­رود. دوباره بي آرماني آمده. هفته گذشته سه روزي رفته ام بيرون بدون هيچ برنامه­اي و به نظر فقط براي فرار از واقعيت وضع بلاتکليفي فعلي­ام.
ديروز يک سفر نيمروزه باستان­شناسي رفتيم به اطراف تهران، ورامين(قلعه ايرج و آتشکده ري) جالب بود، حتما براي ديدن نشانه­هاي هشت هزار سال پيش لازم نيست کلي از تهران دور شد!

۱۳۸۶ فروردین ۲۶, یکشنبه

مي ترسيم

تجربه شخصي من در برخورد با چند تن براي جمع آوري امضا

- زن، حدودا 55 ساله، فوق ليسانس/ دکتري معماري، غير شاغل. بعد از مقداري توضيحات در مورد وضعيت زندگي شخصي خودشان و اينکه تقسيم­بندي ها و حدود موارد مشابه در زندگي آنها چگونه است، مي­خواهد من را متقاعد کند که اين کارها تاثيري ندارد. در نهايت واضح نمي­گويد که امضا نمي­کند ولي براي من مشخص شده که به اين شيوه و تاثيرش هيچ اعتقادي ندارد.

توضيح: من را جاي بچه خودش مي­داند به دلايلي و در واقع دارد نصيحتم مي­کند. تلاش دارد تا بفهماند به من که فکر کار و زندگي خودم باشم. مي­گويد هرکسي يا اين چيزها را در خانواده ديده و ياد گرفته، يا اينکه اين توضيحات و تلاش­ها بي اثر است و تنها انرژي و وقت تو را مي­گيرد در کشوري که ... .

به هيچ تصور فکر نمي­کردم کسي که خارج از ايران درس خوانده، کار دولتي ندارد به اين نحو برخورد کند. برخوردش چنان برايم مايوس­کننده بود که قيد صحبت با تعدادي از بستگانش که مي­شناختم را زدم. شايد اشتباه تسليم شدن از من باشه؟

- زن، حدودا 40 ساله، ليسانس شيمي، معلم. توضيحات مقدماتي را حدودا قبول دارد، به خصوص اينکه موردي از طلاق و موارد درگيري با بندهاي قانوني براي يکي از بستگانش را ديده است. به دفترچه نگاهي مي­کند ولي در نهايت مي­گويد مي­ترسم امضاي برگه براي کار من دردسر ساز شود.

توضيح: اين ترس نمي­دانم چرا در نسل يکي قبلي ما هم به اين شدت وجود دارد. شايد الان شعار مي­دهم و وقتي تامين زندگي متوسط براي خانوداه دغدغه اصلي­ام بشود ديگر به چنين چيزهايي فکر نکنم. نمي­دانم ولي خيلي اميدوارم به خودم! و بعيد مي­دانم چنين تغيير اساسي پيدا کنم.

- زن، حدودا 34 ساله، فوق ديپلم حقوق، کار خصوصي. مي­گويد کلي از اين تبعيض­ها را در کتاب­ها شان خوانده و ديده است و سر کلاس بر رويشان هم بحث کرده­اند. درگير مسايل جدايي از همسرش است که همسر ديگري گرفته است. دفترچه را مي­گيرد و همانجا مشغول مطالعه مي­شود و در نهايت هم با خود مي­برد. ساکت مي­ماند و جواب واضحي به من نمي­دهد.

توضيح: به نظرم در عين آگاهي از موارد و مواجه مستقيم با برخي­شان، مي­ترسد از اينکه نکند امضاي اين برگه برايش عواقبي داشته باشد.

- زن، 67 ساله، ليسانس، معلم بازنشسته. برگه را از دستم مي­گيرد. عينک به چشم مي­زند و به دقت مي­خواند. امضا مي­کند و مي­گويد که اخبار دستگيري­هاي پيش از عيد را پيگيري مي­کرده است.

توضيح: نمي­دانم چرا بين معلم­هاي قديمي و جديد اينقدر فاصله است؟؟؟

- زن، حدودا 65 ساله، ليسانس برق، کارمند بازنشسته. برگه را با توضيح حداقلي امضا مي­کند. از مشکلات دوران کارش مي­گويد.

- مرد، حدودا 39-38 ساله، دانشجوي دکتري، استاد در محل خدمتش. در ابتدا مي­گويد به دليل نوع و محل کارش نمي­تواند چنين چيزهايي را امضا کند. مقدار توضيح و راهنمايي و توصيه هم به من مي­کند. اينکه اينها از طرف چه کساني طرح شده و ممکن است مورد سواستفاده قرار گيرد و تو در اين وسط بازيچه شوي. مي­گويد اين برگه بايد سر برگ و آدرس مشخصي داشته باشد. در مورد بيشتر موارد مطرح شده در متن بالاي برگه با شک اظهار نظر مي­کند و مي­گويد به نظرش چنين نيست يا اگر هم باشد مورد بسيار خاص است. مثال­هايي مي­زند از اينکه با توجه به قوانين موجود براي تغيير و تصحيح خطاهاي موجود عمل کرده است(در اين مورد مطمئنم چيزهايي که مي­گويد را انجام داده).

توضيح: به نظرم از نگاه مذهبي با تغيير بعضي از موارد مخالف است. به من توصيه مي­کند مواظب باشم چون به راحتي ممکن است از يک سابقه ساده براي گزينش و از اين موارد استفاده شود تا ... .

به نظرم مي­آيد که خانواده­اي که در فرد آن بزرگ شده، نوع روابط پدر و مادر، ميزان تحصيلات پدر و مادر، روابط آنها، وضعيت مالي خانواده(فرد) وحتي محل تولد فرد در نقطه نظر او موثر است. تحليل موارد را هم از منظر خودم مي­نويسم به زودي. در اين چند نمونه که اينجا نوشتم به جز مورد آخر، هيچ­يک اشاره­اي به اينکه موارد با دين مخالفت دارد يا چيزي شبيه به اين نکردند.

پي­نوشت: احتمالا دوباره که بخوانم کلي چيز را در مورد اين نوشته جا انداخته­ام يا مي­خواهم که تکميل کنم. پس اين پست احتمالا اديت و تکميل خواهد شد.

ناهيد کشاورز ومحبوبه حسين زاده آزاد شدند

ناهيد کشاورز ومحبوبه حسين زاده آزاد شدند، بعد تحمل از حدود 13 روز

۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه

گل هايي که در جهنم مي رويند

پيش نوشت: از اين بعد دوست خوبي، با امضاي نفر دوم nafar dovom، در اين وبلاگ گاه گاهي بسته به وقتش مي نويسد.

بر خلاف علاقه شديد فعلي من به شخصي نويسي، او احتمالا بيشتر اجتماعي بنويسد. اين متن پايين که يک هفته اي است دستم رسيده ولي درگيري نگذاشت پست شود.

بايد تلاش کنم تا من هم حداقل هفته اي يکبار يک مطلب منسجم و فکر شده بنويسم، هر چند نوشتن سردستي برايم خيلي جذابيت دارد.

___________________

گلهایی که در جهنم می رویند

این عنوان کتابی است از محمد مسعود که هیچ وقت نخواندمش. اما عنوانش چنان با تجربه ای که من از زندگی در این کشور دارم می خواند که مثل برچسبی به ذهنم چسبیده. در جامعه ای زندگی می کنیم که به قول بامداد شاعر مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است.

او به حقوقش به خوبی واقف بود. او می دانست که در حقش در این جامعه تبعیض روا داشته می شود. او نمی خواست که چنین باشد. او نمی خواست که در حق هیچ کس چنین تبعیضی روا داشته شود. پس بلند شد و کاری کرد و با دیگرانی که بلند شده بودند تا کاری کنند، همراه شد. اما آنگاه که کاری آغاز کرد و از دیگران خواست که به او به خاطر خودشان، حتی فقط به خاطر خودشان، کمک کنند، خوابها آشفته شد. خوابیده ها از اینکه حس می کردند کسی بیدار است هراسان بودند. پس او را به زیر کشیدند تا کسی نقش یک غریبه را در خانه ای که برای خود ساخته بودند بازی نکند.

مرام آنها این بود که خودخواه باشند. کوته بینانه حتی از این جهت که نمی دانستند در دراز مدت به سود آنهاست که فرصتهای رشد برای همه برابر باشد و آدمها نیروی خود را نه بر علیه هم که برای ساختن دنیا مصروف دارند. یا شاید از پس تجربه ای تلخ پس از لختی بیداری به خوابی عمیق فرو رفته بودند و دیگر به این وضع عادت کرده بودند. اخلاق آنها همه در خود خواهی خلاصه می شد. نباید کاری می کردند مگر اینکه همین الان و شدیداً از آن سود می بردند و اگر چنین بود دیگر مهم نبود دیگران چه می شوند. همین مجوز اول و آخر بود. کیش آنها کیش بی اخلاقی بود.

وقتی چیزی کیش می شود دیگر پیروانش مخالفت با آن را بر نمی تا بند. آنها نمی پذیرند که کسی باورهایشان را به چالش بکشد. پس خوابیده ها او را مسخره کردند، به او دستور دادند که بخوابد و وقتی این چیزها کارگر نیافتاد، برای او پشت پا گرفتند و او را بر زمین زدند. کاغذهایش را پاره کردند، او را تحقیر کردند و باز به او هشدار دادند که بخوابد تا آنها از زبونی خود شرمسار نگردند. او گلی بود که در جهنم می رویید. او آنها را که بر زمینش زدند دوست می داشت و فکر نمی کرد که روزی آنها خصم او شوند. او به آتشی که در افق شعله کشیده بود نگاه می کرد و نمی دانست که این شعله از همان هیزمهایی است که او آنها را دوست دارد. همان خوابیده ها.

آری زندگی او و خیلی ها مثل او، حکایت گلهایی است که در جهنم می رویند و باز به قول بامداد شاعر در برابر تندر می ایستند، خانه را روشن می کنند و می میرند. اما تا کی باید آنها گلهایی باشند که در جهنم می رویند؟ تا کی باید برادر، ما، من و تو هیزم این جهنم باشیم جای اینکه گلی باشیم؟ برادر حیرانت نمی کند قابیل برادر خود شدن؟

جستن، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن / و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن

چنان که بامداد می گوید و من می گویم گلی شدن و در کنار گلهای دیگر چندان در جهنم روییدن که دیگر جایی برای آتش نماند. آیا این بیشتر به صلاح نیست؟

بعد از دفاع

درست وقتي که فکر مي کني رسيده­اي، تازه اول راه است!؟

- دفاع تمام شد. باز هم مثل همه چيزها و کارهاي ديگه زندگيم در دقيقه آخر و ميليمتري همه چيز رسيد و حاضر شد! نمي­دونم کي اين اخلاق گند را ترک مي­کنم. جلسه دفاع خوب بود، تجربه­ام در ارائه بهتر شده است. فقط با سوال کمي حمله­اي و غير منتظره همچنان نامانوسم. بايد هر لحظه آماده غير منتظره ها بود گويا حتي سر جلسه دفاع و از استادي که انتظار نداري :)

- نگهبان دم در دانشگاه به روسري و اندازه مانتو و از اين موارد گير داده بود، چطور است براي تبليغات هنگام آزادي سربازان انگليسي براي وجه و حفظ ظاهر جلوي دوربين ها ...، ولي شهروند ايران را .

- محبوبه حسين­زاده و ناهيد کشاورز هنوز هم در زندان­اند، به جرم امضا گرفتن که نه آگاهي بخشيدن و دعوت به انديشه. يادم بود و هست و عادت نکرده­ام

پست مرتبط: عادت مي کنيم

- اين رو تو کامنت هاي يک پست ديدم : زندگی را با دوست داشتن هايش ..ترديدهايش .. خودباوري­هايش .. تمايلات و سرکوب­هايش و بی خبري­هايش مي­خواهم...باقی گذر است و تکرار ...

۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه

باخت-باخت

آمدن اون استاد از خارجه براي جلسه دفاع منتفي شد + احتمالا کسر نمره هم مي خورم براي اينکه قبل اتمام سال قبلي دفاع نکرده ام
_________________________
معلوم نيست از تهديد 48 ساعته ترسيديم يا ديگ رافت قل زد يا فهميديم خطرش زياده يا
هر چي باشه حداقل همينکه بيشتر ادامه نيافت خيلي قابل توجه و احترام است.
اين مقاله بهنود جالبه
تو دانشگاه و بين مردم ديدم خيلي ها راضي بودند از جريانات اخير . فقط گويا به نتيجه کسي فکر نمي کنه؟! نمي دانم
شايد هم من ترسو و بي وطن و .... (تر) شده ام
_________________________
. تلفني داشتم صحبت مي کردم بحث اين آزادي انگليسي ها شد.به اين نتيجه رسيديم که ما چه خوش شانس ايم در کشوري با اين شدت آزادگي متولد شديم. انوقت به هيچ دليلي شهروند ايراني را بازداشت مي کنند

۱۳۸۶ فروردین ۱۵, چهارشنبه

تا به کي رخوت

رخوت و خمودي و بي انگيزگي مشخصه ي بيشتر روزهاي من در سال جديد بوده، نمي دانم تا که ادامه پيدا مي کنه
مي خواهم به طبق معمول ها حمله کنم ولي گويا آنها پيش دستي کرده اند.
استاد عزيز ... خارج اند براي مسافرت و به تلفن و نامه جواب نمي دهند
_______________
پي نوشت: اين پست جالبه:

۱۳۸۶ فروردین ۱۳, دوشنبه