می خواهم هر چه زودتر خودم را از دست تربیت مدرس رها کنم. خسته شدهام از این دانشجو بودن های بی حاصل و طولانی، فقط هم به خاطر مشتی استادنمای ... .
۱۳۸۶ اردیبهشت ۸, شنبه
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
می خواهم هر چه زودتر خودم را از دست تربیت مدرس رها کنم. خسته شدهام از این دانشجو بودن های بی حاصل و طولانی، فقط هم به خاطر مشتی استادنمای ... .
۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه
هالو
۱۳۸۶ اردیبهشت ۴, سهشنبه
خودكفايي داخلي
۱۳۸۶ اردیبهشت ۱, شنبه
چگونه ام؟؟
ميگويم عجله دارم براي رفتن به سربازي و اينجا نميخواهم دکترا بخوانم. جواب را تصحيح ميکنم که قصد ادامه تحصيل در ايران را ندارم و مي خواهم هر چه زودتر تکليف سربازي را مشخص کنم. اگر ممکنه وقت زودتري براي ارائه مشخص کنيد؟ ميدانستم که جوابش منفي خواهد بود ولي گفتم خواستهام را بگويم.
نميخواهم بودن در چنين سيستمي را که عقدههاي مختلف فروخوردهي آدمها از هر نوعي هر روز بروز ميکند. لااقل در دانشگاهش نه ديگر. تازه مثلا طرف تحصيلکرده است! خودنم تا چه حد از اين نوع رفتارها دارم بروز مي دهم نمي دانم و مي ترسم از اينکه من هم عقدههايم را ... .
ذهنم چند روزي است خيلي درگير است. يک هفته اي است دارم وقت تلف مي کنم فقط و تمام فروردين را هدر داده ام. خسته ام و هيچ يک از کارهايي که بايد انجام دهم پيش نميرود. دوباره بي آرماني آمده. هفته گذشته سه روزي رفته ام بيرون بدون هيچ برنامهاي و به نظر فقط براي فرار از واقعيت وضع بلاتکليفي فعليام.
ديروز يک سفر نيمروزه باستانشناسي رفتيم به اطراف تهران، ورامين(قلعه ايرج و آتشکده ري) جالب بود، حتما براي ديدن نشانههاي هشت هزار سال پيش لازم نيست کلي از تهران دور شد!
۱۳۸۶ فروردین ۲۶, یکشنبه
مي ترسيم
تجربه شخصي من در برخورد با چند تن براي جمع آوري امضا
- زن، حدودا 55 ساله، فوق ليسانس/ دکتري معماري، غير شاغل. بعد از مقداري توضيحات در مورد وضعيت زندگي شخصي خودشان و اينکه تقسيمبندي ها و حدود موارد مشابه در زندگي آنها چگونه است، ميخواهد من را متقاعد کند که اين کارها تاثيري ندارد. در نهايت واضح نميگويد که امضا نميکند ولي براي من مشخص شده که به اين شيوه و تاثيرش هيچ اعتقادي ندارد.
توضيح: من را جاي بچه خودش ميداند به دلايلي و در واقع دارد نصيحتم ميکند. تلاش دارد تا بفهماند به من که فکر کار و زندگي خودم باشم. ميگويد هرکسي يا اين چيزها را در خانواده ديده و ياد گرفته، يا اينکه اين توضيحات و تلاشها بي اثر است و تنها انرژي و وقت تو را ميگيرد در کشوري که ... .
به هيچ تصور فکر نميکردم کسي که خارج از ايران درس خوانده، کار دولتي ندارد به اين نحو برخورد کند. برخوردش چنان برايم مايوسکننده بود که قيد صحبت با تعدادي از بستگانش که ميشناختم را زدم. شايد اشتباه تسليم شدن از من باشه؟
- زن، حدودا 40 ساله، ليسانس شيمي، معلم. توضيحات مقدماتي را حدودا قبول دارد، به خصوص اينکه موردي از طلاق و موارد درگيري با بندهاي قانوني براي يکي از بستگانش را ديده است. به دفترچه نگاهي ميکند ولي در نهايت ميگويد ميترسم امضاي برگه براي کار من دردسر ساز شود.
توضيح: اين ترس نميدانم چرا در نسل يکي قبلي ما هم به اين شدت وجود دارد. شايد الان شعار ميدهم و وقتي تامين زندگي متوسط براي خانوداه دغدغه اصليام بشود ديگر به چنين چيزهايي فکر نکنم. نميدانم ولي خيلي اميدوارم به خودم! و بعيد ميدانم چنين تغيير اساسي پيدا کنم.
- زن، حدودا 34 ساله، فوق ديپلم حقوق، کار خصوصي. ميگويد کلي از اين تبعيضها را در کتابها شان خوانده و ديده است و سر کلاس بر رويشان هم بحث کردهاند. درگير مسايل جدايي از همسرش است که همسر ديگري گرفته است. دفترچه را ميگيرد و همانجا مشغول مطالعه ميشود و در نهايت هم با خود ميبرد. ساکت ميماند و جواب واضحي به من نميدهد.
توضيح: به نظرم در عين آگاهي از موارد و مواجه مستقيم با برخيشان، ميترسد از اينکه نکند امضاي اين برگه برايش عواقبي داشته باشد.
- زن، 67 ساله، ليسانس، معلم بازنشسته. برگه را از دستم ميگيرد. عينک به چشم ميزند و به دقت ميخواند. امضا ميکند و ميگويد که اخبار دستگيريهاي پيش از عيد را پيگيري ميکرده است.
توضيح: نميدانم چرا بين معلمهاي قديمي و جديد اينقدر فاصله است؟؟؟
- زن، حدودا 65 ساله، ليسانس برق، کارمند بازنشسته. برگه را با توضيح حداقلي امضا ميکند. از مشکلات دوران کارش ميگويد.
- مرد، حدودا 39-38 ساله، دانشجوي دکتري، استاد در محل خدمتش. در ابتدا ميگويد به دليل نوع و محل کارش نميتواند چنين چيزهايي را امضا کند. مقدار توضيح و راهنمايي و توصيه هم به من ميکند. اينکه اينها از طرف چه کساني طرح شده و ممکن است مورد سواستفاده قرار گيرد و تو در اين وسط بازيچه شوي. ميگويد اين برگه بايد سر برگ و آدرس مشخصي داشته باشد. در مورد بيشتر موارد مطرح شده در متن بالاي برگه با شک اظهار نظر ميکند و ميگويد به نظرش چنين نيست يا اگر هم باشد مورد بسيار خاص است. مثالهايي ميزند از اينکه با توجه به قوانين موجود براي تغيير و تصحيح خطاهاي موجود عمل کرده است(در اين مورد مطمئنم چيزهايي که ميگويد را انجام داده).
توضيح: به نظرم از نگاه مذهبي با تغيير بعضي از موارد مخالف است. به من توصيه ميکند مواظب باشم چون به راحتي ممکن است از يک سابقه ساده براي گزينش و از اين موارد استفاده شود تا ... .
به نظرم ميآيد که خانوادهاي که در فرد آن بزرگ شده، نوع روابط پدر و مادر، ميزان تحصيلات پدر و مادر، روابط آنها، وضعيت مالي خانواده(فرد) وحتي محل تولد فرد در نقطه نظر او موثر است. تحليل موارد را هم از منظر خودم مينويسم به زودي. در اين چند نمونه که اينجا نوشتم به جز مورد آخر، هيچيک اشارهاي به اينکه موارد با دين مخالفت دارد يا چيزي شبيه به اين نکردند.
پينوشت: احتمالا دوباره که بخوانم کلي چيز را در مورد اين نوشته جا انداختهام يا ميخواهم که تکميل کنم. پس اين پست احتمالا اديت و تکميل خواهد شد.
ناهيد کشاورز ومحبوبه حسين زاده آزاد شدند
۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه
گل هايي که در جهنم مي رويند
پيش نوشت: از اين بعد دوست خوبي، با امضاي نفر دوم nafar dovom، در اين وبلاگ گاه گاهي بسته به وقتش مي نويسد.
بر خلاف علاقه شديد فعلي من به شخصي نويسي، او احتمالا بيشتر اجتماعي بنويسد. اين متن پايين که يک هفته اي است دستم رسيده ولي درگيري نگذاشت پست شود.
بايد تلاش کنم تا من هم حداقل هفته اي يکبار يک مطلب منسجم و فکر شده بنويسم، هر چند نوشتن سردستي برايم خيلي جذابيت دارد.
___________________
گلهایی که در جهنم می رویند
این عنوان کتابی است از محمد مسعود که هیچ وقت نخواندمش. اما عنوانش چنان با تجربه ای که من از زندگی در این کشور دارم می خواند که مثل برچسبی به ذهنم چسبیده. در جامعه ای زندگی می کنیم که به قول بامداد شاعر مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است.
او به حقوقش به خوبی واقف بود. او می دانست که در حقش در این جامعه تبعیض روا داشته می شود. او نمی خواست که چنین باشد. او نمی خواست که در حق هیچ کس چنین تبعیضی روا داشته شود. پس بلند شد و کاری کرد و با دیگرانی که بلند شده بودند تا کاری کنند، همراه شد. اما آنگاه که کاری آغاز کرد و از دیگران خواست که به او به خاطر خودشان، حتی فقط به خاطر خودشان، کمک کنند، خوابها آشفته شد. خوابیده ها از اینکه حس می کردند کسی بیدار است هراسان بودند. پس او را به زیر کشیدند تا کسی نقش یک غریبه را در خانه ای که برای خود ساخته بودند بازی نکند.
مرام آنها این بود که خودخواه باشند. کوته بینانه حتی از این جهت که نمی دانستند در دراز مدت به سود آنهاست که فرصتهای رشد برای همه برابر باشد و آدمها نیروی خود را نه بر علیه هم که برای ساختن دنیا مصروف دارند. یا شاید از پس تجربه ای تلخ پس از لختی بیداری به خوابی عمیق فرو رفته بودند و دیگر به این وضع عادت کرده بودند. اخلاق آنها همه در خود خواهی خلاصه می شد. نباید کاری می کردند مگر اینکه همین الان و شدیداً از آن سود می بردند و اگر چنین بود دیگر مهم نبود دیگران چه می شوند. همین مجوز اول و آخر بود. کیش آنها کیش بی اخلاقی بود.
وقتی چیزی کیش می شود دیگر پیروانش مخالفت با آن را بر نمی تا بند. آنها نمی پذیرند که کسی باورهایشان را به چالش بکشد. پس خوابیده ها او را مسخره کردند، به او دستور دادند که بخوابد و وقتی این چیزها کارگر نیافتاد، برای او پشت پا گرفتند و او را بر زمین زدند. کاغذهایش را پاره کردند، او را تحقیر کردند و باز به او هشدار دادند که بخوابد تا آنها از زبونی خود شرمسار نگردند. او گلی بود که در جهنم می رویید. او آنها را که بر زمینش زدند دوست می داشت و فکر نمی کرد که روزی آنها خصم او شوند. او به آتشی که در افق شعله کشیده بود نگاه می کرد و نمی دانست که این شعله از همان هیزمهایی است که او آنها را دوست دارد. همان خوابیده ها.
آری زندگی او و خیلی ها مثل او، حکایت گلهایی است که در جهنم می رویند و باز به قول بامداد شاعر در برابر تندر می ایستند، خانه را روشن می کنند و می میرند. اما تا کی باید آنها گلهایی باشند که در جهنم می رویند؟ تا کی باید برادر، ما، من و تو هیزم این جهنم باشیم جای اینکه گلی باشیم؟ برادر حیرانت نمی کند قابیل برادر خود شدن؟
جستن، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن / و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن
چنان که بامداد می گوید و من می گویم گلی شدن و در کنار گلهای دیگر چندان در جهنم روییدن که دیگر جایی برای آتش نماند. آیا این بیشتر به صلاح نیست؟
بعد از دفاع
درست وقتي که فکر مي کني رسيدهاي، تازه اول راه است!؟
- دفاع تمام شد. باز هم مثل همه چيزها و کارهاي ديگه زندگيم در دقيقه آخر و ميليمتري همه چيز رسيد و حاضر شد! نميدونم کي اين اخلاق گند را ترک ميکنم. جلسه دفاع خوب بود، تجربهام در ارائه بهتر شده است. فقط با سوال کمي حملهاي و غير منتظره همچنان نامانوسم. بايد هر لحظه آماده غير منتظره ها بود گويا حتي سر جلسه دفاع و از استادي که انتظار نداري :)
- نگهبان دم در دانشگاه به روسري و اندازه مانتو و از اين موارد گير داده بود، چطور است براي تبليغات هنگام آزادي سربازان انگليسي براي وجه و حفظ ظاهر جلوي دوربين ها ...، ولي شهروند ايران را .
- محبوبه حسينزاده و ناهيد کشاورز هنوز هم در زنداناند، به جرم امضا گرفتن که نه آگاهي بخشيدن و دعوت به انديشه. يادم بود و هست و عادت نکردهام
پست مرتبط: عادت مي کنيم
- اين رو تو کامنت هاي يک پست ديدم : زندگی را با دوست داشتن هايش ..ترديدهايش .. خودباوريهايش .. تمايلات و سرکوبهايش و بی خبريهايش ميخواهم...باقی گذر است و تکرار ...
۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه
باخت-باخت
_________________________
اين مقاله بهنود جالبه