۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

از رستم و تهمینه تا کنون
چه چیز تغییر کرده است، شکل یا محتوا، آیا ما تغییر میکنیم؟ یا فقط توجیه های جدید پیدا میکنیم و میسازیم، اما رفتارها و کنشهایمان همان است که بوده است! خنده ناک است، زمانی سنت، زمانی دین و زمانی دیگر روشنفکری و مدرنیته، برای توجیه به کار میروند.
در اینجا داناییهایمان رفتارمان را تعیین نمیکنند، بلکه فقط توجیه میکنند،
در اینجا مفاهیم مدرن (از حوزه سیاست تا حوزه روابط شخصی) بگونه ای فهمیده میشوند و بکار میروند، که فقط ما ایرانیها میتوانیم اینگونه استفاده کنیم، آن وقت صد سال است اِااااااااااااااااااااِ زمین و زمان مقصرند الا خودم، خودت، خودش، خودمان، خودتان، خودشان
در اینجا هیچ کس اشتباه نمیکند،
در اینجا همه انگار حق دارند اما کسی مسئول نیست (رابطه حق و مسئولیت کشکِ و توهم فیلسوفان مدرن)، و یا انگار مجبوریم،
در اینجا با هوشترین مردمان دنیا زندگی میکنندددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
در این جا همه چیز یک بازی هست، جلو صحنه خوب و زیبا با مدریت تاثیر گذاری عالی، به پشت صحنه باید سری زد. (این اصطلاحها از گافمنِ)
در اینجا هیچ چیز جدی نیست، عقل به در مسئله حل کردن و نمره گرفتن میخوره، زندگی را با یه چیز دیگه درست میکنیم...................................................................................
در اینجا............................................................................
اینجا ایران است هههههههههههه چو ایران نباشد تن من مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد
نمی فهممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
زندگی به مثابه حل مسئله
خطا ها؛ خطای نوع اول، و نوع دوم
زندگی روزمره نیز خیلی وقتها همانند یک پژوهش میباشد، که باید به پرسش طرح شده فکر کرد، روشهای مختلف حل آنرا با توجه به نگرشها و ارزشهای گوناگون (چارچوب نظری) بررسی کرد، فرضیه های مناسب در نظر گرفت، مفاهیم را تعریف عملیاتی کرد و شاخص های مناسب برای آنها ساخت، داده های مناسب و متناسب با پژوهش را گرد آورد، آزمون نمود (؟) تحلیل و نتیجه گیری کرد.
برای جلوگیری از خطاها در یک تحقیق همه چیز بارها مرور میشود، بیان مسئله؛ با زبانی ساده، روشن، واقعی با شواهد و استدلال طرح میشود. پرسش های محوری و اصلی تحقیق واضح مطرح میشود (میخواهیم با این و در این تحقیق به جواب چه سئوالی برسیم). هدف پژوهش باید دقیق و مشخص گردد، قرار است با پژوهش به چه شناخت و آگاهی ای برسیم، چه چیز را میخواهیم پیدا بکنیم. متناسب با موضوع چارچوب نظری و نظریه های لازم را انتخاب کرده و مفاهیم را دقیق بیان و تعریف میگردد. و با توجه به نظریه فرضیه های لازم تدوین میشود. و همچنین با توجه به روش داده ها جمع آوری و فرضیه ها آزمون میگردد.
در روش تحقیق به دو نوع خطا توجه میشود، و امکان آنها بررسی میگردد. خطای نوع اول؛ خطایی است که به اشتباه فرضیه درست رد شود، و خطای نوع دوم؛ خطایی است در ناتوانی در رد فرضیه نادرست.
می ترسم

از وقتی که هیچ فرا برسد

و

همه جا را پر کند.

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

زندگی به مثابه زندگی
هر چند که در نوشته قبلی پیشنهاد کردم برای نزدیک شدن به مفهوم زندگی، بنابر ویژگیهایی این مفهوم را جزیی تر کنیم، اما این قسمتها و تقلیل دادنها فقط برای شناختن و درک و فهم کردن زندگی مناسب هستند، و نباید با کلیت زندگی اشتباه شود. آن چیزی که بطور روزمره انجام میدهیم و در زمان از گذشته تا حال و آینده گسترده شده است، زندگی است، از آن چیزی که در انتها احساس رضایت و خشنودی و یا ناخرسندی میکنیم، زندگی است. هرچند که در هر لحظه در کنجی از آن قرار داریم و شاید به خطا با تقسیم بندی ای آن کنج را تمام ساختمان بانگاریم و یا با شبیه سازی ای، زندگی را به مثابه چیز دیگری بگیریم و آنگونه کنش کنیم.
گاهی زندگی را به مانند مسابقه ای میگیریم که با دیگری رقابتی داریم،
گاهی زندگی را به مانند مبارزه ای میگیریم که با دیگری چالشی داریم،
گاهی زندگی را به مانند بازی قماری میگیریم که با دیگری داریم،
و .............. و از اصطلاح های شکست و پیروزی، بردن و باختن، و ....... برای موقعیت های زندگی استفاده میکنیم.
و گاهی خنده ناک تر و متداول تر فکر میکنیم داریم زندگی را به تعویق می اندازیم. حالا بزار دیپلم بگیرم، حالا دانشگاه برم، حالا سربازی برم، حالا سرکار برم، حالا حالا حالا ، انگار این حالا ها زندگی نیستند، و زندگی در زمانی و جایی دیگر شروع میشود،
زندگی زندگی است.
.............
نگران میشی، مضطرب، دل ات میگیره، دقیقا نمیدونی چه ته، میخواهی گریه کنی، یه گوشه نسشتی و حرفی نمیزنی، خیره موندی به نقطه ای و نگاه ت تکون نمیخوره،

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

انتخاب
«تجدد، نظام اجتماعی پس از نظم سنتی است. در دنیای متجدد پرسش " چگونه باید زندگی کنم؟" را باید با تصمیم گیری های روزمره درباره چگونه رفتار کنم، چه بپوشم، و چه بخورم – و بسیاری چیزهای دیگر – پاسخ گفت و، دست آخر، این پاسخ را از صافی هویت شخصی خود گذراند و در ملاعام عرضه داشت.» (تجدد و تشخص، آنتونی گیدنز، ص 33 )
«در سطح "خود"، یکی از مولفه های اساسی فعالیت روزمره همان انتخاب هایی است که به طور عادی به عمل می آوریم. روشن است که هیچ فرهنگی انتخاب را به طور کلی در امور روزمره حذف نمی کند، و همه سنت ها در حقیقت انتخاب هایی میان انبوهی از الگوهای رفتاری ممکن هستند. با این وصف، سنت یا عادات و رسوم جا افتاده، بر حسب تعریف، زندگی را در محدوده کانال هایی تقریبا از پیش تعیین شده به جریان می اندازد. تجدد، اما، فرد را رودروی تنوع غامضی از انتخاب های ممکن قرار می دهد و، به دلیل آنکه دارای کیفیتی غیر شالوده ای است، چندان کمکی به فرد ارائه نمی دهد تا وی را در گزینش هایی که باید به عمل بیاورد یاری دهد. این امر پیامدهای گوناگونی به دنبال دارد.» (همان، ص119 )
«در دنیای متجدد کنونی، همه ما نه فقط از شیوه های زندگی معینی پیروی می کنیم بلکه به تعبیری دیگر که اهمیت زیادی هم دارد، ناچار به این پیروی هستیم – در حقیقت، ما انتخاب دیگری جز گزینش نداریم. شیوه زندگی را میتوان به مجموعه ای کم و بیش جامع از عملکردها تعبیر کرد که فرد آنها را به کار می گیرد چون نه فقط نیازهای جاری او را بر می آورند بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است در برابر دیگران متجسم می سازند.» (همان، ص120) «شیوه های زندگی به صورت عملکردهای روزمره در می آیند، عملکردهایی که در نوع پوشش، خوراک، طرز کار، و محیط های مطلوب برای ملاقات با دیگران تجسم می یابند. ولی این امور روزمره، در پرتو ماهیت متحرک هویت شخصی، به طرزی بازتابی در برابر تغییرات احتمالی باز و پذیرا هستند. هر یک از تصمیم گیری های کوچک شخصی در زندگی روزانه – چه بپوشم، چه بخورم، در محیط کار چگونه رفتار کنم، پس از پایان کار با چه کسی ملاقات کنم – همه و همه در تعیین و تنظیم امور روزمره مشارکت دارند. همه این گونه انتخاب ها (و انتخابهای مهم تر و سر نوشت سازتر) تصمیم گیریهایی هستند که ما نه فقط درباره چگونه عمل کردن بلکه درباره چگونه بودن خویش به مرحله اجرا می گذاریم. هر چه وضع و حال جامعه و محیطی که فرد در آن به سر می برد بیشتر به دنیای ما بعد سنتی تعلق داشته باشد، شیوه زندگی او نیز بیشتر با هسته واقعی هویت شخصی اش، و ساخت و همچنین با تجدید ساخت آن، سر و کار خواهد داشت.» (همان، ص120)

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

زندگی
شاید برای نزدیک شدن به مفهوم زندگی بد نباشد که این مفهوم را با ویژگیهایی جزیی تر کرد. زندگی تحصیلی و علمی، زندگی کاری و حرفه ایی، زندگی عاطفی، زندگی مالی و اقتصادی، و.........
به این شکل وقتی از زندگی صحبت میشود، قدری ملموس و عینی تر میشود. حالا میشود پرسید هر کس (من) هر کدام از این زندگی ها را چگونه تعریف میکند و چرا، تا کنون چگونه عمل کرده است و در کجا ایستاده است و چقدر رضایت و نارضایتی دارد، آرزو و ایدآل اش، رشد و تکاملش در آن زندگی چیست و چگونه به آن می رسد و به چه میزانی باید هزینه بکند، دیگران او را چگونه می بینند و دوست دارد دیگران او را چگونه ببینند. آیا تصویر روشن و مشخصی از آن زندگی دارد و یا در جستجو شکلی مبهم میباشد. و اینکه کدام یک از این زندگی ها بر دیگری ترجیح دارد و در زمان حساس انتخاب، چگونه یکی بر دیگری ارجح میشود. و یا اینکه این زندگی ها چگونه در کنار هم قرار میگیرند. و همچنین و شاید مهم تر اینکه، اصلا چقدر خودمان را در این بحث فاعل می دانیم، چقدر عوامل دیگر (هر چی دیگر) را دخیل می دانیم، و در انجام زندگی چقدر خود را آگاه، توانا و مسئول میپنداریم و میدانیم و هستیم و می خواهیم باشیم.
شاید زندگی تحصیلی به دلیل شکل سلسله ای و اینکه بیشترین دوره زندگی مان را در آن گذرانده ایم، بیشتر ملموس باشد، ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان ، دانشگاه و دوره های آن، حالتها و تجربیات هر کدام از این مقطع ها را میدانیم و اینکه چه چیزهایی را یاد گرفته ایم و تجربه کرده ایم، از کجا عبور کرده ایم و به کجا خواهیم رسید، آیا زندگی های دیگر مان نیز روشن است؟ (این سئوال قدری خطا ساز است، زندگی به معنای موقعیتی از پیش معین و تعین شده در آن مستتر است، البته که منظورم این نیست.) بدین معنا و قبول اینکه زندگی موقعیتی در زمان میباشد که آن را میسازیم، و این پرسش یعنی اینکه چقدر به مصالح و مکانیسم های این ساختنِ نمان آگاه و توانا هستیم. و چقدر به چیزهایی که تاکنون تجربه کرده ایم آگاهیم و چقدر توانایی باز اندیشی در تجربه هایم را داریم، و این توانایی چقدر در تجدید ساختن به کمکمان می آید.



۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

"Replace the fear of unknown with curiosity."
there is a nice picture with this as an background quote on the Mr oldfashion weblog
***
"If opportunity doesn't knock, build a door."
-Milton Berle