۱۳۸۵ بهمن ۸, یکشنبه

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

امروز ترا دسترس فردا نیست/ و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست/ کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
کاش به این واقعا عمل می کردم، حالا فعلا یک چند روزی می رم سفر وسط پايان نامه و ...بسيار سفر بايد تا پخته شوم شايد رسيديم مناطق جنگي رو هم ببينيم..
به نظرتون دلیل اگری که خیام گفته چیه؟؟

۱۳۸۵ بهمن ۳, سه‌شنبه

وای بر آن که از اين دشت چو مجنون بگذشت

یه یادداشت تو وبلاگ بهنود که یه بیت از این شعر رو داشت، جالب به نظر می آمد، که خوشبختانه پیداش کردم:)
کس نداند که در اين دشت به ما چون بگذشت/ واي بر آنکه از اين دشت پر از خون بگذشت
گله عقل در اين معرکه بر خاک انداز/ اين کويري است کز آن ناقه مجنون بگذشت
حاتم از مکنت خود هيچ نبخشيد به کس/ در حقيقت ز سر دولت قارون بگذشت
دوش در ميکده افسانه جم مي گفتند/ جام شيون زد و با ديده پر خون بگذشت
بنده همت آن خسرو مردم دارم/ که کله گوشه اش از گوشه گردون بگذشت
شعری از"محمد معلم".گویا یکسالی است که به سرطان بیمار است
نام پست هم پیشنهاد بهنود است در مورد مصرع اول شعر که برای تک خوانی مفهوم را به نهایت رسانده

۱۳۸۵ بهمن ۲, دوشنبه

استاد [...]

می خواستم یه پست بنویسم که مقداری از ناامیدی ای که حداقل از اسم پست دو تا قبلی منتقل می شه کم کنه! چون بر خلاف محتوی کلی کرده متن رو، شاید! حتی یه چیزهای دیگه هم برای امیدواری ، ولی الان، امروز، این استاد [...] یه جوری برخورد کرد که فعلا امیدواری اصلی رهایی از دست این [...] است. چه میشه کرد با این روند احمقانه تولید علم = دور ریختن پول نفت به دست یه عده [...]، به نظر هدف اصلی شون فراری دادن آدم از این مملکته، پس بیچاره نظرش خیره، من فقط الکی شاکی می شم،

"افسوس که در زمانه ما
امید به یافتن یک لحظه خوب
بیشتر از
یک وجدان راحت
باعث ناراحتی ما، یا شاید مانع آرامش ما، می شود. "
" انسان ها از یکدیگرخسته نیستند
گویا به ستوه آمده اند
"
پ. ن. : نگران نشید اوضاع تحت کنترله

۱۳۸۵ دی ۲۹, جمعه

زندگي همين چيزهاي ساده است"
چيدن سفره براي کسي که دوستش داري
يا
"حتي سلام به غريبه اي
چنان زندگي کنيم که گويي"
بهشت
"روي زمين است

۱۳۸۵ دی ۲۷, چهارشنبه

Despair at the start of the century

يه مدتي دوباره اين سوال که هدف، مفهوم و راز زندگي (کردن) چيه؟ برام جدي شده. اينکه اين از کجا دو مرتبه پيداش شده رو دقيق نمي­دونم ولي شايد يه دليلش اين باشه که، به نظر آدما وقتي احساس خوشبختي مي­کنند کمتر به سوالات ازلي اينچنيني مثل راز زندگي، خوشبختي، عشق و مرگ فکر مي­کنن. شايدم به قول "پيروز"، شب امتحان يا آخراي پايان­نامه يا موارد مشابه آدم به کشف و شهود مي­رسه، در وادي فلسفه و عرفان سير مي­کنه يا واله و شيدا ميشه (کاش اين کشف و شهود باقي بمونه شايدم نسيان و فراموشي لازمه). شايدم سرگشتگي حاصل از مواجه با انواعي از موضوعات ديوانه­کننده در زندگي هر روزه، مثل تضادهاي بين سنت و مدرنيته که بايد يه­جوري ما در رفتارها هر دو را ... و ... ،
آشفتگي، سرگشتگي، ترديد و بلاتکليفي آدم در ابتداي قرن 21 *
خلاصه اينکه دوباره يه مدته به اين فکر مي­کنم که اصلا چرا زندگي مي­کنم؟ هدف از زندگي چيه؟ آيا هدف از زندگي رسيدن به آرامشه؟ چقدر بايد دنبال اين آرامشه بدوييم و کي احتمالا بهش مي­رسيم؟
"Being a refugee is an internal condition more than an external one"*
يه باري، شايد اولين باري که حسابي پيگيري­اش کردم، که جدي با اين موضوع ديگر شده بودم، اوايل دبيرستان، يادمه با "اميد معظم" صحبت کردم. از کسي­هايي که اون موقع من باهاشون در اين مورد صحبت کردم و همسن خودم نبودن، و اختلاف سن­شان با من از يک نسل کمتر بود، يادمه او بهترين جواب را داد: زندگي مي­کنيم تا بيابيم، ببينيم، پيدا کنيم، براي چه زندگي مي­کنيم! شايد مي­خواست به من يه جوري بگه خيلي دنبال دليل موجه نگردد يا اينکه ميل به شناخت و آگاهي بيشتر هدف از زندگي ماست.

الان، حدود يک دهه بعد از آن زمان، فکر مي­کنم به نظرم زندگي مي­کنيم تا به آرامش بيابيم، به آرامش برسيم!
فقط سوال و ابهام بزرگي که خيلي جدي بلافاصله خودشه نشون مي­ده اينه­ که: چقدر ديگه بايد رفت و تا کجا بايد
رفت و به کدام سمت تا به اين آرامشه رسيد؟ چند گام ديگر بايد برداريم تا به آرامش برسيم؟
"We've passed the borders but we're still here. How many frontiers do we have to pass to get home?"*

آيا اصلا گام برداشتن­هاي ما به سمت رسيدن به آرامشه يا گاهي داريم در جا مي­زنيم؟ يا نه اصلا داريم هي از رسيدن به آرامش دور و دورتر مي­شيم؟
** اشکال اساسي اينه که تو درگيري با اين موضوعات، پايان­نامه و گذشتن ازمهلت هاي
مختلف، استاد دودر و سيستم لعنتي و ديوانه­کننده، فکر اينکه دو ماه ديگه سربازي
يا نه، و هزار تا چيز ديگه، با هم قاطي شده. تازه بايد براي يه عده زيادي هم نقاب به چهره بزني و بازي کني! چون اگر به نظرشون تو عادي نباشي، ... .

و اينقدر اين مزخرفات حاشيه درگيري ذهني الکي بوجود ميارن که در نهايت شايد چند صد، هزار گام از آرامش دور مي­شي. همه­اش هم با اين توجيه که آره اينها رو تحمل مي­کنم که يه موقعي تو آينده ...

مدته طولاني­ايه شنيدن موسيقي زيبا به من اين حس­ رو مي­ده که به جا گذاشتن يک اثر تاثيرگذار هم مي­تونه هدف نهايي، غايي، زندگي آدم باشه، در مورد فيلم سينمايي جالب و تاثيرگذار هم همين­طور، البته کتاب هم، يعني به نظرم مي­ارزه زندگي يک آدم به بوجود آوردن يک موسيقي، فيلم و يا کتاب تاثيرگذار که باعث بشه يکي، يک جاي دنيا ميزان، مقدار شناخت و آگاهي­اش از خودش يا زندگي يا هر چيز ديگه يک خورده بيشتر بشه!

"در شگفتم از کسي که دنبال گم شده­اي مي­گردد،
اما عمري دنبال خود گم شده­اش نمي­گردد" علي (ع).
نمي­دانم ولي احتمالا
Even 26 year were not nearly enough to …
و سوال همچنان باقي و اصلي
تا به کي بايد رفت
پي­نويس­ها: 1. کاش به جاي کلي مزخرفات که توي انواع مقاطع تحصيلي به خوردمون مي­دادن يه ذره حرف حساب در مورد اين چيزها مي­زدن، آموزش رياضي به خوره تو سرمون.
2. فکر کنم باز هم يه سري موضوع رو با هم قاطي کردم و بهشون نگاه فلسفي کردم.
3. يدفعه براي اين پست موضوع رو خيلي جدي گرفتم، شايد، به علاوه احتمالا متن آشفته است و ترتيب منطقي شايد مناسب نباشه ولي خوب فعلا اين منم!
فيلم "گام معلق لک لک" از تئو آنجلو پلوس همين را براي آدم­هاي انتهاي قرن 20 ام*
تصوير کرده، نااميدي در پايان قرن را.
"The Suspended step of the Stork "
«Angelopoulos, like the journalist, goes after a story, dares to lift one leg in an exercise of 'what if,' and returns with images... that force us to meditate, in a clearer light, on the concept of borders and the territories - geographical, cultural, political, and personal - they lock in and out.»
Andrew Horton
**deadline, or may be deathline

۱۳۸۵ دی ۲۱, پنجشنبه

Test of nerdiness

اين تست را من تو وبلاگ سولوژن لينکش رو ديدم، جالب بود
اين نتيجه من است

I am nerdier than 81% of all people. Are you nerdier? Click here to find out!

پاي صعود

پاي صعودمان متفاوت بود
صعود دشوار و سخت است، هر چند سرشار از تجربه­هاي نو، آن به آن و لذت­بخش
افق­هايي پيش روي آدمي مي­گشايد که تنها با تحمل آن مصايب و مشتقات، دست­يافتني است. و منظره پيش­رو و پشت­سر، براي حتي چند گامي اختلاف ارتفاع، حيرت­انگيز و هيجان­انگيز و غيرقابل تصور مي­تواند متفاوت و متمايز باشد. يادم آمد بر بالاي قله­ي کوه گرگ درياي خزر را ديده­ام، در شمال و از فراز ابرها، دماوند را ايستاده و استوار در جنوب! لحظات و دقايقي قبل ديدن چنين منظره­ي براي من بي­تجربه، حتي به وهم و خيال هم تصور کردني نبود.
فکر کنم مي­توانم بفهمم، بازگشت حتي چند گام به عقب، حتي چند گام به پايين، آن هم در حين صعود، اگر نه محنت­زا، دست­کم ناخوشايند و ناخواستني است.
ممنون از اينکه در راه صعودت، در حين تحمل سختي­ها و تعليق­هاي موجود درباره گام­ها، مقاصد و هدف­هاي بعدي، راه را هم به من نشان دادي و توجه­ام دادي به اختلاف ارتفاع، عوامل و نتايجش.
قله ي گرگ: قله اي در مسير کوهنوردي از ده تاکر،در نزديکي هاي يوش، به
سمت کياکلا در چمستان

صرافت دوباره نوشتن

دوباره به صرافت نوشتن افتاده­ام، هر چند در واقع صرافتش بود و شايد تنبلي دليل اصلي
وانگهي مگر همه کارهاي ديگرم دليل­مند هستند! اين دو تا را فعلا دلايل اصلي بدونيد
اين اولي رو، به جز بعضي اضافات، يه موقه توي يک وبلاگ خونده بودم. دومي هم بخشي از ديالوگ يک فيلم
مي­رويم ، خواسته يا ناخواسته
اما آيا از خود
اثري،
علامتي،
يادي
باقي گذاشته­ايم.

" If there is some magic in this world, it must be in the attempt of understanding someone else, sharing something. Even if it is almost impossible to succeed, but who cares, the answer must be in the attempt."
Celine in Before Sunrise

وبلاگ قديمي من = نوشته هاي قديم