۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

Standing Outside The Fire

This is the lyric of one of the best songs on garth brooks, probably the most reputable country musin singer and writer who is only after Beatles in the best seller list of all the times in the United states.
I was at high school years when thanks to a now migrated friend i heard it. it may be one of the best songs which describes a culture for which i don't know an exact equivalant in English. it may be called "heedlessness" or "heedlessness". you may be easily possible to guess what we call it in Persian!

Garth Brooks

Written by: Garth Brooks, Jenny Yates

We call them cool
Those hearts that have no scars to show
The ones that never do let go
And risk the tables being turned

We call them fools
Who have to dance within the flame
Who chance the sorrow and the shame
That always comes with getting burned

But you've got to be tough when consumed by desire
'Cause it's not enough just to stand outside the fire

We call them strong
Those who can face this world alone
Who seem to get by on their own
Those who will never take the fall

We call them weak
Who are unable to resist
The slightest chance love might exist
And for that forsake it all

They're so hell-bent on giving ,walking a wire
Convinced it's not living if you stand outside the fire

Standing outside the fire
Standing outside the fire
Life is not tried, it is merely survived
If you're standing outside the fire

There's this love that is burning
Deep in my soul
Constantly yearning to get out of control
Wanting to fly higher and higher
I can't abide
Standing outside the fire

Standing outside the fire
Standing outside the fire
Life is not tried, it is merely survived
If you're standing outside the fire

Standing outside the fire
Standing outside the fire
Life is not tried, it is merely survived
If you're standing outside the fire

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

8 درس ماندلا برای رهبران جهان

ریچارد داستنگل
ترجمه محمد‌حسین باقی

نلسون ماندلا همیشه با حضور در كنار بچه‌ها بیشتر احساس راحتی می‌كند و یك جورهایی بزرگ‌ترین محرومیت او این بود كه طی 27 سال زندان، نه صدای كودكی به گوش او رسید و نه دستان كودكی را در دستان خود لمس كرد. ماه گذشته وقتی او را در ژوهانسبورگ دیدم- ماندلایی بسیار شكسته‌تر و ضعیف‌تر از آن ماندلایی بود كه قبلا می‌شناختم- اولین كار او در آغوش گرفتن دو پسر من بود. در همان ثانیه‌های اول دو پسرم این پیرمرد را صمیمانه در بر گرفتند؛ پیرمردی كه از آنها می‌پرسید كه چه ورزشی را دوست دارند تا با یكدیگر بازی كنند و یا اینكه صبحانه چه خورده‌اند. وقتی ما صحبت می‌كردیم، او پسرم گابریل را- كه نام دومش «رولیحلاهلا» است، یعنی همان نام واقعی ماندلا- در آغوش می‌گرفت. او برای گابریل داستان این نام را تعریف كرد، اینكه چگونه به زبان كوسایی [ از زبان‌های Zulu در آفریقا] این نام به «شكستن شاخه یك درخت» ترجمه می‌شود در حالی كه معنای واقعی آن «مشكل‌ساز بودن» است. ماندلایی كه همین هفته جشن تولد 90 سالگی خود را جشن می‌گیرد، به قدر كافی مشكلاتی را برای چندین نسل و دوره به وجود آورده است. او كشور را از سیستم خشن تبعیض رهایی بخشید و كمك كرد تا سیاه و سفید، فرادست و فرودست با یكدیگر متحد شوند به گونه‌ای كه پیش از این هرگز چنین نبود. در دهه 1990، من به همراه ماندلا دو سال روی زندگینامه خودنوشت او به نام «گام‌های بلند به سوی آزادی» كار كردیم. پس از گذشت آن همه سال در همراهی با او، وقتی كتاب تمام شد من حس عجیب پس‌زدگی یافتم؛ مثل این بود كه آفتاب از زندگی كسی بیرون رفته باشد. طی این سال‌ها ما یكدیگر را كم و بیش می‌دیدیم اما احتمالا قبل از آخرین دیدارمان می‌خواستم او را ببینم و پسرانم نیز یك‌بار دیگر او را ببینند.
همچنین می‌خواستم با او در خصوص رهبری صحبت كنم. ماندلا اولین نفری است كه می‌پذیرد كه چیزی فراتر از یك انسان معمولی است: یعنی یك سیاستمدار. او رژیم آپارتاید را ساقط و یك آفریقای جنوبی غیر نژادی و دموكراتیك را خلق كرد و دقیقا می‌دانست كه چه زمان و چگونه نقش خود در دوره‌های مختلف‌گذار را به عنوان یك مبارز، ایده‌آلیست، دیپلمات و سیاستمدار ایفا كند. او كه با مفاهیم انتزاعی فیلسوف‌مآبانه سر ناسازگاری داشت مكرر به من می‌گفت كه مسئله اصلا «بحث از اصل نیست بلكه بحث از تاكتیك است.» او در تاكتیك بسیار حرفه‌ای بود.
ماندلا دیگر با پرسش یا تبعیض میانه‌ای ندارد. او از این بیم دارد كه مبادا قادر به بیان و تمركز بر آنچه مردم هنگام دیدار با یك بت زنده انتظار دارند، نباشد و آنقدر مغرور و مراقب هست تا مردم فكر نكنند كه دانش او ته كشیده است. اما دنیا هرگز نیازی به هدایای ماندلا- به عنوان یك انسان با تدبیر، یك فعال و بله یك سیاستمدار- آنگونه كه او در 25 ژوئن (پنجم تیرماه) در لندن دوباره نشان داد نداشته است؛ آنگاه كه او برخاست و وحشی‌گری رابرت موگابه رئیس‌جمهور زیمبابوه را محكوم كرد. هر چه ما به دوره سرنوشت‌ساز و تاریخی انتخابات آمریكا نزدیك می‌شویم، چیزهای بسیاری است كه او می‌تواند به دو نامزد ریاست‌جمهوری آمریكا بیاموزد.
1- شجاعت به معنای فقدان ترس نیست بلكه تهییج كننده دیگران است تا به فراسوی آن حركت كنند
در سال 1994، طی كارزار انتخابات ریاست‌جمهوری، ماندلا با یك هواپیمای ملخی كوچك به روستاهای دل‌مرده ناتال سفر كرد تا برای هواداران زولوی [نام قبیله]خود سخنرانی كند. من پذیرفتم كه با او در فرودگاه دیدار كنم؛ جایی كه كارمان را پس از سخنرانی‌اش ادامه می‌دادیم. وقتی كه هنوز 20 دقیقه زمان تا فرود هواپیما باقی بود، یكی از موتورهایش خراب شد. كسانی كه در هواپیما بودند دچار ترس و واهمه شدند. تنها چیزی كه آنها را آرام می‌كرد همانا نگریستن به ماندلایی بود كه در سكوت خود غرق در مطالعه روزنامه بود؛ گویی مسافر هر روزه قطاری است كه او را طبق معمول به سر كار می‌برد. فرودگاه آماده فرود اضطراری شد و خلبان نیز با موفقیت هواپیما را بر زمین نشاند. وقتی پس از فرود، من و ماندلا در صندلی پشتی BMW ضد گلوله‌اش نشستیم كه قرار بود ما را به محل تجمع و سخنرانی ببرد، او به سوی من برگشت و گفت: «مرد! من به شدت اون بالا ترسیده بودم.»
ماندلا غالبا طی دورانی كه زیر زمین بود، طی دادگاه ریونیا [Rivonia ] كه منجر به زندانی شدن او شد و طی دوران حضور در «روبن آیلند» ترسیده بود. او بعدا به من گفت: «البته كه ترسیده بودم.» او می‌گفت نترسیدن غیر معقول است. «من نمی‌توانم تظاهر به شجاعت كنم كه می‌توانم دنیا را شكست دهم.» اما به عنوان یك رهبر نباید كاری كنی كه مردم آن را بفهمند. «نباید خم به ابرو بیاوری.»
و این دقیقا همان چیزی است كه او انجام آن را آموخت؛ تظاهر و- با وانمود به شجاعت كردن- دیگران را تهییج و تشویق كردن. این پانتومیمی بود كه ماندلا در «روبن آیلند» تكمیل كرد؛ جایی كه به راستی وحشت‌آفرین بود. زندانیانی كه با او بودند، می‌گفتند ماندلا را در حالی تماشا می‌كردند كه طول محوطه دادگاه را می‌پیمود، استوار و مغرور، به گونه‌ای كه می‌توانست آنها را برای روزها خیره به خود نگاه دارد. ماندلا خود می‌دانست كه مدلی برای دیگران است و همین به او شجاعت می‌بخشید تا بر ترس خود غلبه كند.
2- خود پیشقدم باش- اما مبانی خود را رها نكن
ماندلا محتاط است. در 1985 او تحت عمل جراحی پروستات قرار گرفت. وقتی به زندان بازگشت داده شد، از همكاران و دوستان خود طی 21 سال و برای اولین‌بار جدا شد. آنها اعتراض كردند، اما همانگونه كه دوست قدیمی او «احمد كاترادا» به خاطر می‌آورد، ماندلا به آنها گفت: «بچه‌ها یك دقیقه صبر كنید، ممكن است در پس این جدایی خیری نهفته باشد.» این خیر همانی بود كه ماندلا از جانب خود مذاكره با دولت آپارتاید را آغاز كرد. این اسباب تنفر كنگره ملی آفریقا (ANC) را فراهم آورد. پس از دهه‌ها ابراز اینكه «زندانیان نمی‌توانند مذاكره كنند» و پس از حمایت از ستیز مسلحانه‌ای كه دولت را به زانو در آورد، ماندلا به این نتیجه رسید كه زمان برای آغاز مذاكره با سركوبگران فرا رسیده است.
وقتی او مذاكرات خود را با دولت در سال 1985 آغاز كرد بسیاری بودند كه تصور می‌كردند ماندلا باخته است. سیریل رامافوسا- كه بعدها رهبر قدرتمند اتحادیه ملی كارگران معادن شد- می‌گوید: «ما فكر می‌كردیم كه او همه‌چیز را فروخته و تسلیم شده است. من رفتم او را ببینم تا به او بگویم «چه كار می‌كند؟». این طرحی غیرقابل باور بود. او خطر فجیعی را به جان خرید.» ماندلا مبارزه‌ای را آغاز كرد تا كنگره ملی آفریقا را قانع كند كه مسیری را كه می‌رود درست است. حیثیت او در معرض خطر بود. كاترادا به خاطر می‌آورد كه ماندلا نزد تمام دوستان و همراهان خود در زندان رفت و آنها را در جریان امور گذاشت. به تدریج و به آهستگی، ماندلا آنها را با خود همراه كرد. رامافوسا- كه دبیركل كنگره ملی آفریقا (ANC) شد و در حال حاضر یك تاجر است- می‌گوید: «تو پایگاه حمایتی خود را با خود همراه داری. به محض اینكه به آن نقطه استراتژیك برسی به مردم اجازه حركت خواهی داد.» وی می‌افزاید: «او یك رهبر بادكنكی نیست كه الان بجوی و بعد بیرونش اندازی.»
بر همین اساس، رد مذاكره از سوی ماندلا یك تاكتیك بود نه اصل. در تمام زندگی‌اش، او همیشه تمایز میان «تاكتیك» و «اصل» را نمایان ساخته است. اصل راسخ و تردیدناپذیر او- ساقط كردن آپارتاید و كسب یك انسان، یك رای- ثابت بود اما تقریبا هر چیزی كه به او در رسیدن به هدفش كمك می‌كرد، ماندلا به مثابه تاكتیك بدان می‌نگریست. او یكی از عملگراترین ایده‌آلیست‌ها بود. رامافوسا می‌گوید: «او یك مرد تاریخی است. او به فكر راه پیش روی ما بود. او نسل‌های آتی را در نظر داشت: آنها كار ما را چگونه می‌نگرند؟.» زندان به او توانایی نگریستن به آینده را اعطا كرد. او باید چنین می‌بود، چراكه رویكرد دیگری ممكن نبود. او نه به فكر روزها و هفته‌ها كه به فكر دهه‌ها بود. او می‌دانست كه تاریخ در كنار اوست كه نتیجه آن گریزناپذیر است؛ موضوع تنها این بود كه چه زمانی و چگونه می‌توان به آن دست یافت. ماندلا گاهی می‌گفت: «كارها در بلندمدت بهتر خواهند شد» و همیشه نیز بلندمدت فكر می‌كرد.
3- از پشت سر هدایت كن اما بگذار دیگران فكر كنند كه جلو و در خط مقدم هستند
ماندلا عاشق خاطرات دوران كودكی‌اش و بعدازظهرهایی بود كه گله را پیش می‌راند. او به من می‌گفت: «می‌دانی، می‌توانی آنها را از پشت سر هدایت كنی.» وی سپس ابروانش را بالا می‌انداخت تا مطمئن شود كه من نتیجه را گرفته‌ام. ماندلا در دوران جوانی بسیار متاثر از «جونگینتابا»- رهبر قبیله‌ای كه ماندلا را بزرگ كرد- بود. وقتی دادگاه جونگینتابا تشكیل شد تمام افراد به صورت حلقه‌وار نشستند و تنها پس از اینكه آنها سخنانشان تمام شد، جونگینباتا آغاز به سخن كرد. ماندلا می‌گفت كار این رهبر بزرگ این نبود كه به مردم بگوید چه كنند، بلكه می‌گفت اتحاد و همدلی را تشكیل دهند. او قبلا می‌گفت: «خیلی زود وارد معركه نشو.»
طی دورانی كه با ماندلا كار می‌كردم، وی دیدارهای مشاوران سیاسی‌اش در منزلش در هاگتون را «حومه قدیمی و دوست داشتنی ژوهانسبورگ» می‌نامید. او افراد بسیاری را گرد خود جمع كرد: رامفوسا، تابو امبكی (رئیس‌جمهور فعلی آفریقای جنوبی) یا دیگرانی كه همراه او بودند. برخی همكارانش سر او فریاد می‌زدند- كه سریع‌تر و رادیكال‌تر عمل كند- و ماندلا تنها گوش می‌داد. وقتی كه سرانجام در این دیدارها سخن می‌گفت، وی به آرامی و روشمند تمام نقطه نظراتی را كه شنیده بود طرح می‌كرد و سپس دیدگاه خود را مطرح می‌ساخت و به خوبی تصمیم را بدون هیچگونه تحمیلی در مسیری كه می‌خواست هدایت می‌كرد. حقه رهبری این است كه حتی به خودت اجازه دهی كه راهنمایی و هدایت شوی. وی می‌گفت: «عاقلانه است كه مردم را اقناع كنی تا كارهایی را انجام دهند و كاری كنی كه آنها فكر كنند این عقیده خود آنها بود.»
4- دشمن خود را بشناس و بازی مورد علاقه او را بیاموز
در دهه 1960، ماندلا مطالعه زبان آفریكان‌ها را آغاز كرد؛ زبان سفیدپوستان آفریقای جنوبی كه عامل خلق آپارتاید بودند. همراهان او در كنگره ملی آفریقا به وی می‌خندیدند اما ماندلا مصر بود كه تفسیر آفریكان‌ها از جهان را درك كند؛ او می‌دانست كه روزی با آنها یا خواهد جنگید و یا مذاكره خواهد كرد و یا هر دو و سرنوشت او به آنها گره خورده بود.
یادگیری زبان آفریكان‌ها به دو معنا اقدامی استراتژیك بود: با صحبت به زبان دشمن خود، او می‌توانست نقاط ضعف و قوت آنها را دریابد و بر همین اساس تاكتیك مربوطه را طراحی كند. اما همچنین با این كار خود را به دشمن نزدیك‌تر می‌ساخت. همگان از زندانیان عادی گرفته تا دوست و دشمن تحت تاثیر تمایل ماندلا برای صحبت به زبان آفریكان‌ها و دانش او از تاریخ آنها قرار گرفتند. او حتی اطلاعاتی در مورد راگبی آفریكان‌ها- بازی مورد علاقه آنها- كسب كرد. ماندلا فهمیده بود كه سیاهان و آفریكان‌ها در یك چیز اساسی مشترك بودند:
آفریكان‌ها دقیقا به اندازه سایر سیاهان خود را متعلق به این كشور [آفریقای جنوبی] می‌دانستند. او هم می‌دانست كه خود آفریكان‌ها هم قربانیان تبعیض و بی‌عدالتی هستند. ساكنان سفیدپوست انگلیسی و دولت انگلیس آنها را تحقیر می‌كردند. ماندلا یك وكیل بود و در زندان نیز مشكلات حقوقی زندانبانان را رفع می‌كرد. آنها بسیار بیسواد بودند اما آنچه فوق‌العاده می‌نمود این بود كه یك سیاهپوست، مایل است به آنها كمك كند. به قول آلیستر اسپاركس- مورخ بزرگ آفریقای جنوبی- «اینها فاجعه‌آمیزترین خصایص آپارتاید بود و ماندلا فهمید كه حتی با بدترین و شدیدترین حكومت هم باید مذاكره كرد.»
5- دوستانت را نزدیك به خود داشته باش ولی رقبای خود را به خود نزدیك‌تر كن
ماندلا برای من تعریف می‌كرد كه بسیاری از دوستانی كه وی آنها را به خانه‌ای كه در «كونو» ساخته بود دعوت می‌كرد افرادی بودند كه اصلا اعتمادی به آنها نداشت. او به آنها شام می‌داد، با آنها مشورت می‌نمود، آنها را تحسین می‌كرد و هدایایی به آنها می‌داد. او مردی كاریزما و آسیب‌ناپذیر است. وی غالبا از این كاریزما حتی برای تاثیرگذاری بیشتر بر رقبایش (تا متحدانش) استفاده می‌كرد. ماندلا معتقد بود كه در آغوش گرفتن رقبایش به مثابه راهی برای كنترل آنها بود. اگر به حال خود رها می‌گشتند بسیار خطرناك می‌شدند پس بهتر بود در دایره تاثیر او بمانند. او وفاداری را ارج می‌نهاد اما هیچ‌گاه دغدغه ذهنی‌اش نبود. او می‌گفت: «مردم در پی منافع خود هستند.» این به راستی واقعیتی از طبیعت انسانی بود، نه یك اشتباه یا ضعف. روی دیگر این خوشبین بودن- كه او چنین بود- اعتماد بسیار به مردم بود. اما ماندلا درك كرده بود تنها راه تعامل با كسانی كه به آنها اعتماد ندارد همانا خنثی كردن آنها با همان كاریزما و خنده‌هایش است.
6- ظاهر هم مهم است و لبخند را فراموش نكن
زمانی كه ماندلا دانشجوی فقیر حقوق در ژوهانسبورگ بود و تنها كت و شلوار مرتب خود را می‌پوشید، او را برای دیدن «والتر سیسولو» بردند. سیسولو یك بنگاه‌دار [بنگاه املاك] واقعی بود و رهبر جوان كنگره ملی آفریقا. ماندلا یك سیاهپوست موفق و پیچیده را دید كه الگوی خوبی برای تقلید بود. سیسولو آینده را می‌دید. جورج بیزو- وكیل ماندلا- به خاطر می‌آورد زمانی كه ماندلا در دهه 1950 به یك خیاطی هندی رفت، وی اولین سیاهپوست آفریقای جنوبی بود كه كت و شلوار دیده یا می‌پوشید. خلاصه اینكه، در نزد سفیدپوستان آفریقای جنوبی، لبخند، سمبل بی‌شیله و پیله بودن و صداقت ماندلا تلقی می‌شد و اذعان می‌كردند كه ماندلا با آنها مهربان است. پیش سیاه‌پوستان می‌گفت من جنگجویی شاد هستم و ما پیروز خواهیم شد. پوستر انتخاباتی همه‌جا حاضر كنگره ملی آفریقا نیز چهره خندان او را نشان می‌داد. رامافوسا می‌گوید: «لبخند او یك پیام بود.»
7- هیچ چیزی سیاه و سفید نیست
وقتی من مجموعه مصاحبه‌هایم با او را آغاز كردم، غالبا از ماندلا پرسش‌هایی اینگونه می‌پرسیدم: چه زمانی تصمیم به تعلیق مبارزه مسلحانه گرفتی، آیا دلیل آن این است كه به این نتیجه رسیدی كه قدرت كافی برای ساقط كردن حكومت نداشتی یا به این دلیل كه می‌دانستی، می‌توانی با انتخاب عدم‌خشونت بر افكار بین‌المللی چیره شوی؟ او سپس نگاهی كنجكاوانه و دقیق بر من كرد و گفت: «چرا هر دو نباشد.» من سپس پرسش‌هایی دقیق‌تر و هوشمندانه‌تر پرسیدم اما پیام روشن بود: زندگی هرگز یكجور نیست، تصمیمات، پیچیده هستند و همیشه واقعیات مخالفی وجود دارد. هیچ چیزی آنگونه كه به نظر می‌رسد صاف، مستقیم و هموار نیست. ماندلا آمیزه‌ای از راحتی و تناقض است. به عنوان یك سیاستمدار، او عملگرایی بود كه دنیا را كاملا متفاوت می‌دید. من معتقدم كه بخش اعظم این عملگرایی برخاسته از زندگی به عنوان یك سیاهپوست تحت سیستم آپارتایدی است كه دژخیمان سركوبگر به صورت روزانه تحمیل می‌كرد و گزینه‌های اخلاقی را تضعیف می‌نمود.
8- چگونگی ترك قدرت نیز مهم است
در سال 1993، ماندلا از من پرسید كه آیا كشوری را می‌شناسم كه در آن حداقل سن رای زیر 18سال باشد. من كمی بررسی كردم و لیستی برای او تهیه كردم: اندونزی، كوبا، نیكاراگوئه، كره شمالی و ایران. او سر خود را تكان داد و زبان به تحسین گشود: «خیلی خوب، خیلی خوب.» دو هفته بعد او در تلویزیون آفریقای جنوبی حاضر شد و پیشنهاد كرد كه سن رای به 14سال كاهش یابد. رامافوسا می‌گوید: «او می‌خواست این نظر را به ما بگوید اما خودش تنها حامی چنین نظری بود. او باید با این واقعیت روبه‌رو می‌شد كه موفق نمی‌شود. او با تواضع بسیاری پذیرفت. او قهر نكرد. این نیز درسی در كوران رهبری بود.» آگاهی از چگونگی ترك ایده‌ها و وظایف شكست‌خورده نیز غالبا دشوارترین تصمیمی است كه یك رهبر باید اتخاذ كند. بزرگ‌ترین میراث ماندلا به عنوان رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی همانا شیوه انتخاب ترك قدرت است. وقتی ماندلا در سال 1994 انتخاب شد، می‌توانست رئیس‌جمهور مادام العمر این كشور شود و بسیاری بودند كه احساس می‌كردند كه ماندلا در عوض سال‌ها زندان، رهبری آفریقای جنوبی را از آن خود می‌كند. در تاریخ آفریقا، تنها معدودی از رهبران منتخب و دموكرات بودند كه با میل خود با قدرت وداع كردند. ماندلا مصمم بود كه الگویی برای تمام پیروان خود نه‌تنها در قاره آفریقا كه در تمام جهان بر جا بگذارد. سرانجام، كلیدی‌ترین نكته برای شناخت او همان دوران 27 ساله زندان است. فردی كه در سال 1964 به روبن آیلند گام گذاشت فردی احساسی، كله‌شق و نازك‌نارنجی بود، مردی كه پس از این دوران برون آمد فردی متوازن و منظم بود. او هرگز فردی درونگرا نبوده و نیست. من یك‌بار از او پرسیدم چگونه فردی كه از پس این دوران 27 ساله زندان به درآمد متفاوت از جوان كله‌شقی است كه وارد آن شد. او از این سوال بیزار بود. سرانجام روزی پاسخ داد: «من بالغ از زندان بیرون آمدم.» ماندلا تولدت مبارك.

منبع: تایم