۱۳۸۶ مرداد ۹, سه‌شنبه

زخم ویتنام


مشابه اتفاقی که در چین افتاد، در ویتنام هم افتاد. ویتنام مستعمره فرانسه بود و چیزی نمی خواست جز استقلال. وقتی ویتنامی ها در 1949 اعلام استقلال کردند، فرانسه به ویتنام وارد جنگ شد و در 1951 طی قرار داد صلحی ناعادلانه و به پیروی از تجربه کره، ویتنام به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد. ویتنامی ها که دنبال استقلال بودند، حالا با یک کشور تجزیه شده بنا به خواست غرب روبرو شدند. پس نیروهای ملی گرای ویتنام که کمونیست هم بودند برای اتحاد دوباره کشور آستین بالا زدند و این بار به ناچار با امریکا در گیر شدند و مجبور شدند به دلیل کشمکش با چینی ها از کمکهای شوروی استفاده کنند. در جنگی که بیش از ده سال طول کشید بیش از 5.5 میلیون انسان کشته شدند و در نتیجه فضای خشونت و ظلم و کشتار در منطقه، در سه کشور ویتنام، کامبوج و لائوس حکومت کمونیستی به وجود آمد.

خدا رو شکر که آمریکا در جنگ رسما شکست خورد و ویتنام پیروز شد وگرنه شاید ویتنام هم یه چیزی می شد مثل کره شمالی.

چرا باید فرانسویها جنوب شرق اسیا رو استعمار می کردند؟

چرا باید غرب استقلال یک کشور زیر ستم رو به خاطر ترس از کمونیسم و نفوذ چین و شوروی به رسمیت نمی شناخت و وارد جنگ با اون می شد؟

چه کسی مسئول این همه خونیست که ریخته شد و این استبدادی که الان در لائوس و ویتنام میراث اون دوره است و بلایی که در دوران خمرهای سرخ بر سر کامبوج اومد؟

چین چگونه کمونیست شد؟

چین در بیشتر طول تاریخش یه کشور مقتدر بوده و اگر هم مشکلات داخلی داشته تا همین 200 سال اخیر از بیرون مورد تهدید قرار نگرفته بود. اما در اوج دوران استعمار قدیم، خارجی ها چینی ها رو تحقیر کردن. انگلیسی ها، پرتقالی ها، روسهای تزاری، ژاپنیها و فرانسویها ملتهایی بودن که به خاک و منابع چین نظر داشتند. انگلستان در جنگ تریاک در میانه قرن نوزدهم چین رو شکست داد. در این جنگ فرانسه هم به انگلستان بسیار کمک کرد چون در حوزه نفوذ چین (جنوب شرق آسیا) منافع استعماری داشت. روسیه بخشی از سرزمینهای شمالی چین رو گرفت و امتیازات زیادی رو در قبال صلح از چینی ها مطالبه کرد و گرفت. ژاپن هم که قول داده بود حاکمیت چین بر کره رو بپذیره بالاخره در 1895 کره رو فتح کرد.

بنابراین...
چینی ها به خارجی ها به خصوص انگلیسیها که از همه نیرومندتر بودند بدبین شدند. به همه چیز آنها از جمله نظام سیاسیشون که حکومت دموکراتیک بود و به دنبال آرمان رهایی از شر استعمار رفتند.

از طرفی...
چین از داخل پوسیده بود. سلسله منچو، آخرین پادشاهی چین، حکومتی بود همچون حکومت قاجارها در ایران، واپس گرا، بوروکراتیک و ضعیف. وقتی این امپراطوری در 1911 فروپاشید و در کشور جمهوری اعلام شد، هرج و مرج کشور را فرا گرفت.

در همین زمان...
ژاپن در 1931 به منچوری حمله و این استان چین رو تصرف کرد

پس حالا...
چین به دو چیز نیاز داشت: حکومت مقتدر داخلی که کشور پاره پاره شده رو متحد کنه و دولتی که بتونه شر استعمار انگلیس و ژاپن را از کشور در معرض تهدید چینی های مضطرب رها کنه.

از طرف دیگر...
در روسیه انقلاب شده بود و امپراطوری تزاری جای خودشو به حکومت بلشویکی داده بود. حکومت کمونیستی هم در جنگ دوم جهانی بر علیه ژاپنیها می جنگید و از طرفی در تقابل با غرب قرار گرفته بود.

حالا همه قطعات این پازل رو بذارین کنار هم ببینین چی در میاد:
– حکومت کمونیستی شوروی الگوی مناسبی است برای حکومت مقتدر مرکزی که چین دموکرات (1911 تا 1949) نداشت و سخت به اون نیازمند بود.
– شوروی هم با تمام دشمنان چین دشمنه (ژاپن، انگلستان و فرانسه)
– و این یعنی اینکه چینیها می تونن برای رفع مشکلاتشون هم روی الگوی شوروی حساب کنند و هم روی خود شوروی.

به این ترتیب در 1949 چین به اردوگاه شرق ملحق شد. در حالی که انگلستان و فرانسه می تونستند به جای دشمن به متحدان چین بدل بشن و به دوام حکومت جمهوری در اون جا کمک کنند که نکردن و چوبشو هنوز هم مردمی که گرفتار استبداد تک حزبی هستند دارن می خورن و ضمنا چین بدل به یک تهدید و رقیب برای غرب شده.
پس شاید بشه ادعا کرد غرب در انداختن چین به دام حکومت کمونیستی مقصره

زخم ویتنام
مشابه اتفاقی که در چین افتاد، در ویتنام هم افتاد. ویتنام مستعمره فرانسه بود و چیزی نمی خواست جز استقلال. وقتی ویتنامی ها در 1949 اعلام استقلال کردند، فرانسه به ویتنام وارد جنگ شد و در 1951 طی قرار داد صلحی ناعادلانه و به پیروی از تجربه کره، ویتنام به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد. ویتنامی ها که دنبال استقلال بودند، حالا با یک کشور تجزیه شده بنا به خواست غرب روبرو شدند. پس نیروهای ملی گرای ویتنام که کمونیست هم بودند برای اتحاد دوباره کشور آستین بالا زدند و این بار به ناچار با امریکا در گیر شدند و مجبور شدند به دلیل کشمکش با چینی ها از کمکهای شوروی استفاده کنند. در جنگی که بیش از ده سال طول کشید بیش از 5.5 میلیون انسان کشته شدند و در نتیجه فضای خشونت و ظلم و کشتار در منطقه، در سه کشور ویتنام، کامبوج و لائوس حکومت کمونیستی به وجود آمد.
خدا رو شکر که آمریکا در جنگ رسما شکست خورد و ویتنام پیروز شد وگرنه شاید ویتنام هم یه چیزی می شد مثل کره شمالی.
چرا باید فرانسویها جنوب شرق اسیا رو استعمار می کردند؟
چرا باید غرب استقلال یک کشور زیر ستم رو به خاطر ترس از کمونیسم و نفوذ چین و شوروی به رسمیت نمی شناخت و وارد جنگ با اون می شد؟
چه کسی مسئول این همه خونیست که ریخته شد و این استبدادی که الان در لائوس و ویتنام میراث اون دوره است و بلایی که در دوران خمرهای سرخ بر سر کامبوج اومد؟

پس از جنگ اول جهانی - قسمت دوم

در قسمت قبلی این پست درباره ستمی که در جنگ جهانی اول بر آلمانها رفت نوشتم. منظورم اصلا این نیست که بگم آلمانها مظلوم بودند. منظورم تطهیر جنایاتی که آنها مرتکب شدند نیست. انکار هم نمی کنم که آلمانها خود آغاز گر جنگ اول بودند. من به خوبی و بدی کسی کاری ندارم. فقط می خواهم از این ماجرا چند نتیجه گیری کلی درباره آدمها کنم.
اول اینکه این حادثه و حادثه های مشابه دیگر (مثل ماجرای ویتنام و چین که بعدا می نویسم) نشون می ده که نابرابری هایی که آدمها بین خودشون و دیگران به نفع خودشون ایجاد می کنن، بی جواب نمی مونه. یعنی نباید هیچ وقت کسی رو تحقیر کرد و گفت "آخیش دلم خنک شد". حتی اگر طرف آدم ناجوری باشه. باید همیشه خوب بود و طرف مقابل رو هم به خوبی دعوت کرد. جواب خشونت رو بهتره با خشونت متقابل ندیم. جواب تحقیر رو هم همینطور. چون اینکار زخمی ایجاد می کنه که بعدا دوباره سر باز می کنه. به قول گاندی بزرگ، "سیاست چشم در برابر چشم در نهایت موجب کور شدن همه می شه"
دوم اینکه خوشحال نباشین که همه منابع اطرافتون رو برای خودتون جمع کردین و دیگران رو محروم نگه داشتین. هر نابرابری که ظالمانه باشه معمولا یه روز به یه فتنه جدید منجر می شه چون آدمای محروم و مورد ظلم به ناچار به دنبال راهی برای ضربه زدن به شما و جبران این وضع خواهند گشت و دیر یا زود اونو پیدا خواهند کرد.

این الگویی که گفتم رو به نظر من هم میشه تو رابطه فردی آدما دید، هم تو رابطه بین حکومتها با مردمشون و هم رابطه بین دولتها.

پس از عقب موندگی، محرومیت و مورد ظلم قرار گرفتن هیچ کس نباید خوشحال بود و احساس جلو بودن کرد. این می تونه دلیلی باشه که کشورهای قوی به کشورهای ضعیف و محروم ظلم نکنن و به علاوه به اونها کمک کنن که از فلاکت و بدبختی در بیان. این به نفع خودشونه.

۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه

دیوانه ای از قفس پرید

"Hope is nature's veil for hiding the truth's nakedness."

Alfred Nobel

جمله ای هم به این مضمون شنیده بودم که:

تجربه اندوختن نامی است که [برای فرار از واقعیت] در مورد شکست های خود به آن پناه می بریم.

***

نمی دانم چرا دوباره انگیزه ام برای ادامه موضوع پایان نامه و شاید چاپ مقاله زیاد و زیادتر می شود. احتمالا امیدواری برای گرفتن پذیرش در آینده

***

از شر تربیت مدرس راحت شدم

۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه

بازی گسترش و ترویج ویکی پدیا

از ابتدای تا به کی باید رفت جدید، به ویکی­پدیای انگلیسی کنار وبلاگ لینک داده بودم. یه بازی شروع شده برای ارتقای ویکیپدیای فارسی*. این بازی می خواهد هر وبلاگی یه پست در مورد ویکی پدیای فارسی بنویسه و بهش لینک هم بده. در این پست یکی دو تا مثال از کاربردهای ممکن ویکی پدیا می زنم و بعد هم یک پیشنهاد برای ارتقای بازی و بعدش هم دعوت بازی.


اخیرا نیاز داشتم یک SOP به فرانسوی تهیه کنم. برای اینکه لغات فنی مرتبط با موضوع مد نظرمون در زبان فرانسه بدست بیاوریم از ویکی پدیای فرانسوی کمک گرفتیم. به این ترتیب که لغات فنی مورد
نیاز از مقاله موجود به زبان فرانسه، و گاهی با کمک گرفتن از صفحه انگلیسی بدست می آوردیم**. متن فارسی مربوط به اون موضوع رو خودم ادیت کرده بودم. بسیاری از مقالات و موضوعات موجود در ویکی اگر صفحه فارسی شون ساخته بشه خیلی مفید می تونه باشه.
مثلا شاید یه روزی کسی خواست به فارسی SOP بنویسه و ... :)


اما در مورد بازی، پیشنهاد من برای پر بارتر کردن بازی اینه که، هر کی در یک موردی که اطلاعات داره یا علاقه­مندی داره، یک صفحه بسازه یا صفحه موجود رو تکمیل کنه؛ یعنی افزایش محتوی فارسی به ویکی پدیا علاوه بر لینک دادن صرف. برای مثال ممکنه یه روز یه بچه خرگوش توی باغچه خونه­تون ببینید و بخواهید بهش غذا بدید. در مورد غذای بچه خرگوش، و شاید طریقه نگهداری ش در اینترنت و ویکی­پدیای انگلیسی سرچ می­کنید و یه چیزهایی دستگیرتون می­شه، بعد چند روز هم خرگوشه رو می­برید تحویل یه جایی می­دهید. اون اطلاعاتی را که به دست آوردین می­تونید روی ویکی­پدیا فارسی قرار بدین***. توضیح اینکه بهتره صفحه فارسی ساخته شده ترجمه صفحه انگلیسی به فارسی نباشه.


در انتها یه بحث کوچک هم می خواهم بکنم در مورد اینکه:

مشکلات ویکی­پدیای فارسی چیست؟ و
چگونه می­توان آنها را رفع کرد؟ یا حداقل کمترشان کرد؟

1- همانطور که جادی مطرح کرده و حتی نشان داده، مراجع بیشتر مقالات ویکیپدیا، یعنی خبرگزاری­ها، مراجع قابل قبولی نیستند. در مورد مقالات علمی، به نظر بیشتر تنبلی دلیل مرجع نداشتن مقاله است، لااقل در مورد دو – سه تا موضوعی که من متن را ادیت کردم یا نوشتم. البته انگلیسی بودن بیشتر مراجع هم می­تواند دلیل بعدی باشد. به بیان دیگر در بسیاری از موضوعات، بیشتر موضوعات علمی، عموما کتاب مرجع یا متن مقاله فارسی مناسبی وجود ندارد.

2- بیشترمان به دلایل مختلفی علاقه­مندی به اینکه برای جمع وقت بگذاریم نداریم؛ این فرهنگی است که باید تلاش شود تا عوض شود. شاید هم ترس از اینکه دانشی که من دست کم با صرف زمان کسب کردم چرا دیگری به راحتی بدست بیاورد یا ... .


3- عدم documentation مناسب کارهای انجام شده­مان.


4- نداشتن حوصله پیروی از الگوی ویرایشی و قواعد نگارشی.


برای این بازی از تمام وبلاگهایی که به شون لینک دادم دعوت می کنم البته جادی که نوشته، سولوژن هم که خودش پیش قدمه در ویکی پدیا

مسعود بهنود

از پشت یک سوم

بلوط

Once Again ...

زن نوشت

خورشيد خانم

سرزمين رويايي

خنده و فراموشي

اين يکي وبلاگ جادي

کیبورد آزاد

ری را

ضد خاطرات

زندگی در آکواریوم

هلهله شبگردان


به بیشترشون که اینجا رو نمی خوانند یه جوری خبر می دهم.


پ.ن.1 : این متن احتمالا نیاز به صلاح داره، یا شاید بعضی مواردش مورد قبول نباشه. لطفا نظر بدین. به همین دلیل شاید باز هم پی نوشت اضافه بشه.


* یادم افتاد دلم می­خواسته در بازی تاثیرگذارترین ها شرکت کنم، شاید هنوزم دیر نباشه


** آلما و آرش عزیز بازم ممنون


*** این مثال واقعی است، شاید توضیح بیشتر رو بنویسیم

کارت تبریک عروسی در وبلاگستان

این کارت تبریک عروسی اینترنتی وبلاگستانی خیلی جالب بود


با تاییدات خداوند متعال


به میمنت و شادمانی


جشن عقد کنان


دوشیزه
آذرستان و راننده ترن هوایی

...


۱۳۸۶ تیر ۲۷, چهارشنبه

به نام

باز هم با تاخیر ولی می­نویسم:

بچه­های را که گرفته اند از تحکیم نمی شناسم ولی باز به جرم هیچ و به خاطر توهم توطئه

یکی از بچه کمپین را گرفته اند باز به جرم هیچ و به خاطر توهم توطئه

به نام دموکراسی، به نام خدا، به نام

***

Stephen Hawking قرار بود بیاید ایران که به تعویق افتاده سفرش، حیف شد

همه زحمت های مرتب کردن وبلاگ، ظاهر جدید و مهاجرت جدید را نفر دوم کشیده، ممنون

***

با email از تیمی که بهم SPIP یاد دادن تشکر کردم. یک دوره آموزش SPIP برگزار کردیم، فکر کنم کمی نامنظم بود ترتیب ارائه، کمی تدریس!

از شر تربیت مدرس دارم خلاص می شوم

رفتن برای فوق لیسانس یا دکتری، منتفی شد و فعلا باید برای سربازی آماده شوم :(

در یکسری موضوعات، مانند گرفتن پذیرش، بهتره طرف مقابل ایرانی نباشه

***

Johnny: You don't have to be afraid anymore.

Frankie: I am. I'm afraid. I'm afraid to be alone, I'm afraid not to be alone. I'm afraid of what I am, what I'm not, what I might become, what I might never become. I don't want to stay at my job for the rest of my life but I'm afraid to leave. And I'm just tired, you know, I'm just so tired of being afraid.

از وبلاگ آقای اولد فشن



۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه

من جواب نمی دم!

چند سال پیش یه مطلب نوشتم درباره انرژی اجتماعی. توش آدمها رو دعوت کردم که وقتی می خوان از کسی تو خیابون سوال کنن، قبلش یه خسته نباشیدی، سلامی، چیزی بگن. الان بعد 5، 6 سال می بینم مردم صدی نودونهشون تو خیابون وقتی سوال دارن منو مثل وسیله می بینن. انگار از یه دستگاه سوال می کنن. بدون حتی یه کلمه حرف اضافه. حتی یه کلمه آقا.

جامعه ما تو این چند سال از زمانی که سرخوردگی از بهبود اوضاع شروع شد، خود خواه تر شده و این یکی از نمودهاشه. مردم همدیگرو وسیله می بینن و از هم سوء استفاده می کنن. قبلا وقتی با این موارد مواجه می شدم جواب می دادم و حرث می خوردم. الان اما فقط با تکون دادن سر جواب می دهم و دقتی هم نمی کنم که حتی جواب درستی بدهم. دارم تمرین می کنم که از این به بعد حتی این کار را هم نکنم و فقط طرفو نگاه کنم. عین آدمای لال.

نه کار من قشنگه نه کار اون. داریم تو باتلاق دست و پا می زنیم. دوست دارم از رفقای فرنگ رفته بپرسم اونجا اوضاع چطوره؟ آیا مردم به هم انرژی اجتماعی میدن؟ رفقای فرنگ رفته جواب بدن لطفاً

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

تا گل خونی فریاد در این باغستان
ساقه از ضربه شلاق زمستان سرخ است
سیب­زمینی بودن
یادم هست
سنگسار اجرا شده
***
کمتر از یک ماه دیگر او هم می­رود

۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه

شرف


شرف


درخت را بریده اند، پریروز کنده مشخص بود، دیروز با سیمان رویش را پوشانده بودند


و امروز مقداری کود هم توی باغچه ریخته اند


نمی دانم به این بی شرفی می شوم آیا که زمانی برای پول درختی را قطع کنم


- مهر 84 تا حالا ؟ (پیش خودم مرور می کنم: وظیفه ات بود که قبل از ارائه می خواندی اش، پیش از ...)


- دعوت نامه که نفرستاده بودم بیایی با من پروژه بگیری


- !!!! (سکوت، تردید، جوابش را بدهم یا نه، مصلحت طلبی نمی گذارد)


خوبه که باز هنوز به اون حد نرسیده

۱۳۸۶ تیر ۱۲, سه‌شنبه

از آن بهشت پنهان

چند شب قبل رفته بودم پارک نیاوران*، حین برگشتن صدای سنتوری شنیدم که ساعتی



زمین گیرم کرد، شاید هم



از زمین کند مرا برد



به



هوس آن بهشت پنهان






آوای ملکوتی سنتور-سایتی مربوط به فرهنگستان هنر


حدودد دو ماهی پیش *




۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه

«دوباره می‌سازمت وطن»


دوباره مي سازمت وطن
اگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو ميزنم
اگر چه با استخوان خويش
دوباره مي بويم از تو گل
به ميل نسل جوان تو
دوباره مي شويم از تو خون
به سيل اشک روان خويش
اگر چه صد ساله مرده ام
بگور خود خواهم ايستاد
که بردرم قلب اهرمن
به نعره آنچنان خويش
اگر چه پيرم ولی هنوز
مجال تعليم اگر بود
جوانی آغاز ميکنم
کنار نوباوگان خويش

اين شعر در سال 1360 سروده شد و به همراه شعر «کوچه» مجله‌ی چراغ خانم سيما کوبان را خاموش کرد. سپس سال‌ها در بايگانی وزارت ارشاد خاک خورد و منتشر نشد تا عاقبت به مدد کشف هم‌وطنان خارج از کشور در روزنامه‌ها چاپ شد و به مجلات ايران هم رسيد و بر سر زبان‌ها افتاد و داريوش هم با صدای خوب خود آن را به گوش‌ها رساند.نمی‌دانم اکنون کدام معجزه روی داده است که نامزدهای رياست جمهوری شعردوست و شعرشناس شده‌اند و پرچم‌های خود را با شعر می‌آرايند.من از وقوع اين معجزه همان قدر بی خبرم که زنده‌يادان نيما و شاملو و فروغ و...اصلا من که اعلام کرده بودم که در انتخابات شرکت نمی‌کنم، ديگر چرا بايد هزينه‌ی آن را با شعر بپردازم؟!و اکنون اصالتاً از جانب خود و وکالتاً از جانب رفتگان حيرت خود را از اين ادب‌دوستی اظهار می‌دارم:اگر چه مصلحت‌آيينم، ولی صلاح نمی‌بينم که صحه از سر نادانی بر اين مصالحه بگذارم.
بیست و چهارم خرداد 84 – سيمين بهبهانی
***
بیژن بیژنی هم خوانده این شعر را، به نظرم زیباست اثرش
***
از احوال من بخواهید ای ی ی ی
***
دنیا خیلی کوچیکه
با ز هم این موضوع تایید شد
این بار در ونکوور
دو نقطه دی