۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

بلاتکلیف

(یادداشتی از یک مهمان)

نقاشی قشنگیه! خوب کشیده شده، نقاشی دیواری میدان ونک را میگویم! ایران، تهران، میدان ونک، میدانی در میانه بالایی شهر. اولین بار که دیدم اش، خوشحال شدم، نقاشی گل، مرغ و شمع و از این چیزها نبود، و یا پرتره حضرات، که نه از باب زیبا بودنشان که از جهت قدرتمند بودنشان کشیده شده اند! به زمین نزدیک شده، به آدمها، دو مرد بچه به دوش پشت به میدان در جاده ای، چند ساختمان چند طبقه، زنی در حال تکاندن زیر اندازی و درخت و تپه زارهای سر سبز! چند سئوال؛ این نقاشی چی است؟! چه چیز را نشان میدهد؟ و یا بیان میکند؟ واقعیت، رویا، آرزو، و یا این نقاشی کجاست؟ و این آدمها کی هستند؟ شهری با تپه زارهای سرسبز و یا روستایی با ساختمانهای چند طبقه؟ آیا دوگانه ای تصویر شده است؟ آشتی کنان شهر و روستا؟ و یا طبیعت و دست ساخته؟ و یا سنت و مدرن؟! و یا حرکتی سرخوشانه و شاید اعتراضی از شهر و پشت به آن به سوی روستا است؟ زن در خانه و مشغول تکاندن زیر اندازی اما در آپارتمان و مرد در بیرون خانه اما مشغول بچه داری؟ کدام، شهر است؟ کدام، واقعیت است؟ میدان و یا نقاشی؟ آیا این یک شهر آرمانی است؟ روزی با تلاش ما میدان شبیه نقاشی میشود؟! و یا اینکه روزی ذهنیت ما و نقاشی مان شبیه میدان؟! شهر خوب چه شکلی است؟ .......................................................

۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه

برمه نفت ندارد

مردم برمه روزها و ساعتهای سختی را پشت سر می گذارند. برمه کشوری است که 45 سال دیکتاتوری نظامیان بر اون حاکم بوده است و امروز مردم با مرکزیت مخالفان دموکراسی خواه و راهبان بودایی و بدون رهبری واحد در حال مبارزه با حکومت فاسد نظامی ژنرالها هستند. تحت حکومت ژنرالها کشور وضعیت رکود اقتصادی را تجربه می کند (درآمد سالانه سرانه: 1800 $ / ایران: 8700 $) و مردم زیر فشار و سرکوب، از حقوق انسانی خود محروم هستند. خانم آنگ سان سوچی، رهبر مخالفان حکومت و برنده جایزه صلح نوبل که سالها در زندان بوده از سال 1990 در حبس خانگی گرفتار است و جامعه جهانی .... قبل از پرداختن به واکنش جامعه جهانی چند خط مقدمه می نویسم.

جغرافیای سیاسی برمه
اقوامی که درآن زندگی می کنند بیشتر از نژاد تبتی هستند اما در طول قرنها تمدنهای هند و تایلند هم بر فرهنگ آن تاثیر گذاشته اند. بنابراین این فرهنگ ترکیبی است از عناصر ضد دموکراتیک چینی، دموکراتیک بودایی، دموکراتیک هندی و غیر دموکراتیک تایلندی. برمه با سه کشور هند در غرب، چین در شمال و تایلند در شرق و جنوب مرز طولانی دارد.



تاریخ برمه
برمه کشوریست که تاریخ طولانی دارد. این کشور تا نیمه قرن نوزدهم دارای حکومت مستقل و مقتدر بود و هویت ملی آن ربشه در تاریخ طولانیش دارد. اما این کشور از 1851 که توسط انگلستان تصرف و به هند الحاق شد، به یک مستعمره تبدیل شد. پس از آن جنبش های مردمی برای رهایی از استعمار در کشور شکل گرفت. یکی از آنها "گروه 30 رفیق" به رهبری ژنرال آنگ سان بود. گروه او در جنگ جهانی دوم با زاپنیها برای بیرون راندن قوای انگلستان متحد شدند. اما در سال 1944 که مشخص شد نتیجه جنگ بر علیه ژاپن خواهد بود با متفقین بر علیه ژاپن متحد شدند و پس از 1947 کشور استقلال یافت و ژنرال آنگ سان به رهبری دولت انتقالی برگزیده شد. اما چند ماه بعد توسط رقبای سیاسی ترور و به قهرمان استقلال کشور برمه معروف شد. برمه تا 1962 که ارتش در آنجا دست به کودتا زد، دارای یک حکومت دموکراتیک بود. اما مردم ساکن ت نماندند و در 1974 و مهمتر از آن در سال 1988 بر علیه حکومت دست به قیام زدند. قیام به شدت سرکوب شد و یک کودتای دیگر ژنرال جدیدی را به قدرت رساند. او قول انتخابات آزاد را داد و انتخابات در 1990 برگزار شد که در آن لیگ ملی برای دموکراسی به رهبری دختر ژنرال "آنگ سان" به نام "آنگ سان سو چی" برنده شد. اما حکومت نتیجه انتخابات را نپذیرفت و دیکتاتوری خود را تا به امروز ادامه داده است. الان 12 تا ژنرال منزوی و فاسد دارن بر کشور حکومت می کنن که در اقتصاد فاجعه آفریدن، پایتختشونو از ترس مردم به وسط جنگل منتقل کردن و اسمشو گذاشتن شهر شاهان!، از مردم برای ساخت این شهر بیگاری اجباری می کشن و زنهای بسیاری رو وادار به ارائه خدمات جنسی به نفرات خدوم و از جان گذشته ارتش ملی می کنن!

حکومت نظامیان و جامعه بین الملل (دوستان ناباب، دشمنان منفعت طلب)
فکر می کنید چه کشورهایی از حکومت نظامیان حمایت می کنند؟ هند، چین و روسیه. هند با اینکه خودش یه کشور دموکراتیکه ولی ظاهرا به دلیل ثبات مرزها و امنیت داخلیش با حکومت برمه رابطه داره. در شرق هند چسبیده به برمه یه منطقه به اسم آسام هست که جنبشهای جدایی طلبانه نیرومندی داره و احتمالا هند نمی خواد که جدایی طلبان آسام در برمه پایگاه پیدا کنن. ضمنا هند به منابع کوچک گاز برمه هم نظر داره.


روسیه هم کشوریه که به صورت تاریخی برای کسب منافع خودش به هر بازیه کثیفی دست میزنه. روسها که خودشون حکومت دموکراتیکی ندارن، دموکراسی هم اصلا براشون مساله ای نیست و هرجا بتونن اسلحه بفروشن و رشوه بگیرن و موش بدوونن فوری دست به کار میشن. اونها البته شرکای قابل اتکایی هم نیستن و هیچ وقت اهل بازی برنده برنده با طرف مقابلشون نبودن. اونا گندکاریاشونو فقط تا وقتی ادامه می دن که براشون بصرفه و بعدش خدافظ شما. جمع می کنن و میرن (مثل بامبولی که سر نیروگاه بوشهر در آوردن).
اما چین. چین دو ملاحظه در ماجرای برمه داره. یکی داخلی و یکی خارجی. در بعد داخلی مردم برمه تبتی نژاد هستن و از اونجا که برمه با تبت در چین هم مرزه و دموکراسی در برمه می تونه به تبت هم سرایت کنه، چین حکومت دیکتاتوری نظامی رو به هر چیز دیگه در برمه ترجیح میده. در بعد خارجی باز دو مساله هست. اولا با توجه به اختلافات مرزی که چین و هند اون طرف در کشمیر دارن، حالا که هند در برمه نفوذ داره، چین نباید تو این بازی عقب بمونه و میدونو جلوی هند خالی کنه. در واقع برمه یه وضعیتی داره که چین و هند هر دو میتونن ازش بر علیه طرف مقابل استفاده کنن. مساله دوم اینه که چین از وجود بحران در کره شمالی و برمه در بعد جهانی سود می بره. چون هم می تونه نفوذ منطقه ایشو تثبیت کنه و هم هر چی مشکلات بیشتری تو منطقه وجود داشته باشه، جامعه جهانی دیرتر به چین برای گذار به دموکراسی فشار میاره.
همون طور که ملاحظه می کنین بر خلاف تصور عامه قوز و شقیقه در مواردی می تونن ارتباط عمیقی با هم پیدا کنن!
اما دوستان مردم برمه چه کسانی هستن؟ تقریبا هیچ کشوری. آقایون در مجمع عمومی سازمان ملل، تیراندازی نظامیان به مردم و کشتار اونها رو شدیدا محکوم کردن اما نتونستن بر سر تحریم برمه به توافق برسن. چرا؟ چون برمه نفت نداره، چون جای مهمی واقع نشده و به جز چین و هند و تایلند برای کسی مهم نیست که اونجا چی می گذره. چطور همین جامعه جهانی زیر فشار آمریکا و انگلیس تونست بر سر حمله به افغانستان به توافق برسه؟ یا به خاطر نفت و منافع اسراییل آمریکاییها حاضر شدن این همه برای برقراری دموکراسی در عراق خرج کنن؟ اما هیچکی حاضر نیست برای سرنگونی حکومت پشمکی برمه 2 تا سرباز بفرسته اونجا؟ نومحافظه کارهای آمریکا که ادعا می کنن به تبعیت از دکترین گسترش دموکراسی ویلسون پس از جنگ جهانی دوم باید عمل کنن، چه جوری حساب کتاب می کنن که حمله به عراق عاقلانه در میاد ولی برمه رو حتی نباید درست و حسابی تحریم کرد؟
اروپاییها می شینن جلسه میزارن و داد می زنن که وای وای حکومت برمه چقدر بده! اما در همون زمان شرکت توتال با همراهی شریک آمریکاییش شورون داره خط لوله گاز برمه به تایلند رو می سازه! اروپایی ها حتی حاضر نیستن از 400 میلیون دلار تجارت سالانشون با برمه صرفنظر کنن تا بلکه مردم این کشور فلک زده بعد از 45 سال از شر حکومت نظامیان راحت شن. همین وضع در زیمبابوه هم هست. مردم زیمبابوه هم باید به تنهایی هزینه مخالفتشون با استبداد رو بپردازن. چون ادعای گسترش دموکراسی طنز تلخی بیش نیست. ببینید صادرات برمه در سال 2006 به چه مقصدهایی رفته:



در واقع شاید تنها دوستان مردم برمه گروهی از فعالان مدنی و مردم روشنفکر دنیا باشن که الان دارن تو خیابونای بانکوک و مانیل و لندن با اونها اعلام همبستگی می کنن.

۱۳۸۶ مهر ۵, پنجشنبه

بخش اول - سفر به جنگل ابر

برنامه­ریزی تقریبی قبل سفر، زنگ زدن­ها و ...، با من و محمد بود، البته بقیه هم کمک کردن به خصوص نفر دوم.
من ترجیح می­دادم (و می­دهم) جایی که آشنایی باهاش ندارم و حداکثر اطلاعات­مان خواندن یکی دو گزارش برنامه و صحبت با یکی دو نفر بود با تیمی حداکثر 8 نفره برویم. در مورد برنامه­ها و مسیرهای جدی­تر باید با تیم سه تا چهار نفره رفت برای شناسایی و بعدا با تیم بزرگتر وارد منطقه شد و عینا مسیر قبلا آزموده شده رو پیمود (اینها رو از تجربیاتی که از دوستان حرفه­ای ام در کوهنوردی دیدم یا شنیدم گفتم و گرنه خودم تجربه­ی سرپرستی برنامه شناسایی با این مشخصات رو ندارم و تنها در یکی دو مورد عضو تیم بودم، مثل برنامه شناسایی جنگل­های ارسباران خرداد 79 (با آرش و محمدرضا) یادش به­خیر، اونقدر سخت و ترسناک بود که دیگه جرات نکردیم بریم :) ).
به علاوه برای 8 نفر چادری داشتیم که در باران (حدودا) قابل استفاده باشه. اون یکی چادری که برده بودیم در باران به درد نمی­خورد. دلخوشی­مان در این مورد این بود که در سایت هواشناسی اکوا ودر پیش بینی روزهای آفتابی کرده بود برای منطقه (این سایت خیلی خوبی است برای پیش بینی، اطلاعات و پیش بینی هاش تا حالا که ). به خاطر این دو دلیل تیم ما، 11 نفر، بزرگ­ بود. ولی با توجه به زمان محدود موجود برای برنامه، 2 روز + 3 تا 4 ساعت، و عدم آمادگی جسمانی خودم (و حدس حالت مشابه برای بیشتر دوستان)
با این حساب من فکر می­کردم فقط می­رویم جنگل ابر، آن هم نه خیلی جدی. اطلاعاتی که من بدست آورده بودم شامل دو تا گزارش برنامه بود و صحبت با دو نفری که جنگل ابر رفته بودن. گزارش برنامه ها حرفی از امنیت و اینها نزده بودن، البته مسیر کنار جاده رو نرفته بودن و از داخل جنگل مسیر را اتخاب کرده بودند.
برنامه ذهنی من این بود:
روز اول= صبح که رسیدیم سریع تا جنگل ابر برویم (اتوبوس یا مینی­بوس یا سواری از خیابان 17 شهریور در شاهرود تا ده ابر- گرفتن وانت برای رفتن از ده ابر تا چشمه شاه­پسند- خوردن ناهار کنار چشمه- حرکت پیاده به سمت ده شیرین­آباد- برپایی کمپ تا پیش از غروب جایی نزدیک ده شیرین­آباد یا درون ده بر حسب شرایط- استراحت شبانه در کمپ)
روز دوم= مقداری پیاده­روی و گشتن در جنگل- برگشت به سمت روستای ابر از ده شیرین­آباد با وانتی که باهاش روز قبل قرار گذاشته بودیم- بازگشت از ده ابر به شاهرود- بازگشت از شاهرود به تهران
-
مثل نفر دوم، مناظر و اون بخشی که ما از جنگل ابر دیدیم برای من هم خیلی جذابیت نداشت؛ حداقل انتظار من زیبایی خیلی بیشتری بود. البته شاید به مقدار کافی در جنگل وارد نشده بودیم. منطقه و مسیر جنگل ابر جزو دسته برنامه­هایی است که از آخرین رشته­کوه در سمت کویری- داخلی ایران به سمت بخش سرسبز آن، عموما نواحی ساحلی دریای خزر، حرکت می­کنیم. در این مسیرها عموما با عبور از آخرین رشته کوه موجود به سمت نواحی مرطوب و جنگلی پیشروی می­شود.
نمونه­هایی از این برنامه­ها- مسیرهای ممکن
ارست- (چنار بن) نکا
دشت نظیر- نوشهر
یوش- جنگل سی­سنگان
ده تاکر- کیاکلا (چمستان) و ...
احتمالا در یک پست دیگه اشکالات تیم­مون رو بررسی می­کنم.

۱۳۸۶ مهر ۳, سه‌شنبه

فرصت لبخند

هر لحظه باید یادمان باشد که چه ها داریم که
ممکن است از دست بدهیم شان
***
هر که فردا را از عمر خویش شمارد
مرگ را خوب نشناخته است
***
به نفر دوم برای تبریک ! و همه
زندگی را نمی توان تحمل کرد
مگر آنکه اندکی دیوانگی چاشنی آن کرد.- نیچه
***
بعد از 20 سال اولین مهری است که دانش+ چیزی نیستم
تازه مهد کودک و آمادگی رو اگه حساب نکنم
***
کاش می شد اشک را تهدید کرد
فرصت لبخند را تمدید کرد

۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

وطن

-
-
-
-
نگاهم می‌کند و می‌گوید این‌جا همیشه همین‌طور می‌ماند. می‌گوید باید با یک دست داد و با دست دیگر گرفت. باید "رند" بود.
من، مثل همیشه، نگاهش نمی‌کنم. بغض از دوردست‌ها می‌رسد. خیره به روبه‌رو، می‌گویم نه! همیشه نمی‌ماند این جور، نباید بماند. من اگر جرأتش را، اگر توانش را ندارم، نباید بگویم که می‌ماند...
می‌گویم که این راهش نیست، که تا کجا سازش؟ تا کجا رندی؟
...
و فکر می‌کنم این خانه‌ی من، این وطن من، چه بد که آدم‌های توانایش مثل او فکر می‌کنند و آن‌ها که مثل او فکر نمی‌کنند، به ناتوانی منند.
باز هم مثل همیشه تنبلی کرده ام خودم معلوم نیست کی بنویسم؛ هر چند متن بالا که انتخابی از متن های دیگران جمع شده بیشتر گفتنی ها را دارد
--------
نوشته هایی که در این زمینه نگاشته اند تا به حال- لینک از پست حسین نوروزی

+ بهنام و بی‌تای کافه‌تیتر ( نوشتهء بهنام ) ( نوشتهء بی‌تا ) + محمد آقازاده (نوشته‌ء آقازاده ؛ مرد مهربان)+ ( نوشتهء سهیل آقازاده ) + (سینا آقازاده) + رضا ولی‌زاده + مهدی جامی (نوشتهء مهدی جامی ؛ ممنون) + کورش علیانی (نوشتهء کورش ؛ کورش معلم هنرستان‌ام بود. کاش کمی ادب یاد می‌گرفتم ازش) + علی معظمی (نوشتهء علی معظمی ؛ علی هم معلم هنرستان‌ام بود. و بهترین دوست این‌روزهام ) + دکتر جوادکاشی (نوشتهء دکتر کاشی؛ ممنون) + حسین شیخ‌الاسلامی + هادی خوجینیان ( نوشتهء هادی خوجینیان ) + شاهد حلاج نیشابوری (نوشتهء شاهد) + علیرضا شیرازی (وطن‌پرست‌ترین موجود روی زمین، فعلا بیمار است و ان‌شاالله نفس‌های آخر را می‌کشد؛ اگر نمیرد، خواهد نوشت) + کامبیز توانا + نیک‌آهنگ کوثر هم نوشته، و چه تلخ. همیشه توی مسنجر، بیزی‌است؛ برای همین دعوت‌اش نکردم گفتم شاید سرش شلوغ باشد. خوب نوشته. + و دعوت هم کرده‌است.
+ حلقهء دوستان هنوز (به‌خصوص سیدآبادی عزیز) و تمامی اعضای ملکوت (به‌ویژه داریوش ملکوتی و ساغر، یداله رویایی، عباس معروفی، رضا علامه و خانم فروغ )را نیز دعوت می‌کنم به این بازی.
دیگران نوشته‌اند: - لینک‌ها، به منزلهء تایید یا تکذیب نیست؛ به هیچ منزله‌ای نست- لطفا اگر مطب تازه‌ای دیدید جایی، با ایمیل خبرم کنید تا اضافه کنم به این لیست
لولیان + مسیح علی‌نژاد + لیلا معظمی + میترا خلعت‌بری + دویچه وله + از خاطرات‌ یک میهمان‌دار (همسر محمد آقازاده)+ فروغ ملکوت + همایون خیری + محمد مطلق + محسن فرجی + سیبیل‌طلا (نازلی کاموری) + مصطفی خلجی (نوشته‌اش را حذف کرده‌است؛ نمی‌دانم چرا)+ فرانسوی + رسول نمازی + علیرضا آستانه + لیلا ملک‌محمدی + قایق کاغذی + دشنام + عیوض‌زاده + محمد کاظم‌پور + محمدحسن مصلی‌نژاد + آشپزباشی + لحظه + ملا حسنی + لاله حسن‌پور + کتایون (پندار)

مرتبط از همین‌جا: شعرهایی از روی حس ِ وطن‌پرستی (1) و (2) + شعری برای شهرهای دیگر + رفتن، و در نزدیک‌تر فاصله‌ای از تو مردن

۱۳۸۶ شهریور ۲۰, سه‌شنبه

آیینه دیگران

معجزه می کند این آینه دیگران. چه وحشتناک است وقتی دیگری را به جای خودت می بینی و او رفتاری را با تو یا با دیگران می کند که تو می کنی یا قبلا می کردی. وقتی می بینی که چگونه بابت این رفتار اشتباه ناچار می شود هزینه بپردازد و چگونه دیگران در غیابش درباره او زمزمه های تلخ می کنند. چگونه از او می پرهیزند و تنها می ماند.

مرا قبلا به دیکتاتوری و عدم انعطاف در برنامه ریزی محکوم می کردند. من یا باورم نمی شد چنین باشم یا کار خود را درست می دانستم. اما وقتی کار دیگرانی که دیکتاتورانه به جای پیشنهاد در مورد یک تفریح گروهی به تو دستور می دادند که بیا برویم فلان جا و فقط فلان جا، آنوقت که من می گویم و آنطور که من می خواهم، تازه فهمیدم که چه برای طرف مقابل این می تواند ناراحت کننده باشد. آنوقت بود که ارزش "سیاست توافقی" = politics of compromise را فهمیدم. چه زندگی شیرین می شود وقتی برگت را می گذاری روی میز و دیگری هم می گذارد، بعد با هم چانه می زنید تا بر یک برنامه مورد قبول طرفین توافق کنید. چانه زدن. به جای اینکه بگویی "این کار را بکنیم." بپرسی "این کار را بکنیم؟" و انتظار نه را هم داشته باشی.

برنده سیاست توافقی کسی است که اطلاعات و تجربه بیشتری دارد نه آنکه بیشتر زور می گوید. آن کسی برنده است که برگهای بیشتری برای رو کردن داشته باشد و آنکه درایت این را داشته باشد که تنها زمانی از سر میز مذاکره بلند شود که از رضایت نسبی طرف مقابل اطمینان داشته باشد.

من دیگر تا جایی که در خودآگاهم بگنجد، حتی لحظه ای حاضر نیستم به گذشته ام باز گردم. برنامه ای که همه با هم بسازیم حتی اگر یقین بدانی که بهترین برنامه نیست لذت بخش است چون بیشترین رضایت را به خود جلب کرده است. اگر سهم بیشتری می خواهی بهتر است اطلاعاتت را بیشتر کنی و پیشنهادات جذاب تری داشته باشی. فقط همین.

این "سیاست توافقی" به نظر من یکی از مهمترین مهارتهای زندگی است. ناشی از قابلیت ما انسانها برای مذاکره با یکدیگر. این را دوست دارم سر کلاس مهارتها بیشتر باز کنم. این فرایند گذار از رفتارهای ایدئولوژیک به رفتارهای استراتژیک را به نظر من خیلی از ما باید یاد بگیریم. انعطاف پذیر بودن حتی در برابر کسانی که دوستشان نمی داری و با آنها مشکل داری. بده بستان کردن، چانه زدن، معامله کردن، کوتاه آمدن، گوش دادن

یک پست دیگر در این باره خواهم نوشت.

۱۳۸۶ شهریور ۱۹, دوشنبه

سفرنامه سمنان - بخش آخر

3) دار المومنین

این پست آخر تم جامعه شناسی داره و دیگه سفرنامه نیست. گفتم که به قول ابراهیم نبوی گویا برداشت سنتی از دین در شهرهای داخلی فلات ایران محکم ایستاده است و روی خوشی به پویایی و نوگرایی و فهم های جدید از دین نشان نمی دهد. بعضی از شاهرودی ها در چند مورد (که آخری را خودم حضور داشم) اون طور که به بچه های گروه ما می گفتن دل خوشی از دانشجو ها نداشتن. استدلالشان ساده بود. ببینید:

1. شهر ماقبل از اینکه دانشجوها بیایند دار المومنین بوده (همه هم چادر سر می کردند.)

2. دانشجوها که اومدند فساد و بی بند و باری راه انداختن. به خصوص دخترا برای پرداخت شهریه دانشگاهشون (دانشگاه آزاد) در این شهر خود فروشی می کنند.

3. مردان ما هم که تقصیر ندارند، آنها وسوسه می شوند.

4. پس دانشجوهای دختر فاسد و بد هستند ولی مردان عزیزی که خریدار خدمات جنسی آنها هستند تقصیری ندارند چون آنها وسوسه می شوند !

5. حالا گذشته از این حرفا، خونه دانشجویی هم برای اجاره داریم اگر خواستید بگویید !!!

اینها کسانی هستند که به دین سنتی باور دارند. برداشتی از دین که بی تعارف مبتنی بر اخلاق نیست. دین در اینجا در حقیقت صورت بندی ظاهری یک فرهنگ است. فرهنگی که مبتنی بر اخلاقیات خرد بنیاد نیست. این فرهنگ در دنیای سنتی به نوعی حضور داشته و بد بختانه در دنیای مدرن هم به نوعی دیگر حضور دارد. در دین سنتی، دین داری تعهدی برای زندگی اخلاقی نیست. دین در حقیقت قانون جامعه است. مثلا قوانین دین با پوشاندن بدن زنان، مردان را از گناه باز می دارند. یعنی عدم تعرض به زن در چنین حالتی نه ناشی از یک تعهد درونی برای مرد، بلکه ناشی از نبود امکان چنین کاری است. از این رو در جایی که چنین طرز فکری غلبه دارد، با تغییر پوشش ظاهری، نظم جامعه فرو می پاشد و فساد گسترش می یابد. زیرا کسی از مرد انتظار ندارد به زن تجاوز نکند به این دلیل که این کار بد است و بر خلاف میل زن است. مرد به زن تجاوز نمی کند چون نمی تواند و هرکجا که بتواند این کار را می کند و همه هم این را می دانند. در این دیدگاه مومن فردی اخلاق گرا نیست و از او چنین انتظاری نیز نمی رود. مومن کسی است که به قوانین و فرامین عمل کند. بدون فکر، بدون قدرت تمیز خوب و بد. او هرکاری را نمی کند، از این روست که از بچگی با توسری و زور یاد گرفته که نکند و هر چه را می کند ناشی از پاداشی است که از آن انتظار دارد.

به این ترتیب بعد تعهد در دین قربانی بعد توکل و تعبد در آن می شود و مومن به چنین جایگاه سخیفی تنزل می یابد. به علاوه مومن حق دارد به ضرر جمع، منفعت طلبی کند. چنانکه با آنکه دانشجوها را عامل فساد می داند، برای کسب درآمد شخصی حاضر است به آنها خانه اجاره بدهد. در اینجا هم مومن از تعهد به جامعه معاف است. در جامعه ای که بر این بنیان بنا شده باشد، اخلاقیات رنگ می بازد و مردم هنر فکر کردن و تمیز دادن بین درست و نادرست را در پای اطاعت از زور و آنچه بی چون و چرا از کودکی بر آنان تحمیل شده، قربانی می کنند.

بدبختانه به نظر می رسد در جامعه مدرن هم کنش مبتنی بر قانون بر کنش مبتنی بر اخلاق غلبه دارد. مردم خیلی از کارها را نمی کنند چون از پلیس می ترسند و اگر پلیس نباشد، همان آدمهای به ظاهر مدرن، دزدی و جنایت می کنند. آنها نیز پلیس درونی ندارند و اخلافیاتی بر اساس خرد برای خود نساخته اند. در جامعه مدرن هم گاه اخلاق گرایی و آرمان گرایی نکوهش می شود.

بحث بر سر شدت ضعف موضوع در جهان سنتی و مدرن است. آنچه من نوشتم صرفا یک نگاه به مساله ای بود که بر اثر حرف آن خانم شاهرودی در ذهنم جرقه زد و ارتباطی هم با شهر و مکان خاصی ندارد. یک جلوه از تفکر سنتی بود که آنروز بر من نمایان شد.

۱۳۸۶ شهریور ۱۸, یکشنبه

سفرنامه سمنان - 2 از 3

2) شهرهایی در دامن کویر

اما داستان شاهرود و بسطام و دامغان با طبرستان فرق داره. هر سه شهر به دلیل مجاورت با کویر مرکزی و کمبود آب، اقلیمی خشک و نیمه کویری دارن و این اقلیم که مشخصه بارزش کمبود منابع هست، فرهنگی مخصوص به خودش رو می سازه. من تمام ابعاد این فرهنگ رو نمی شناسم اما به تجربه دیدم که شهرهای کویری داخلی فلات ایران (کرمان، یزد، اصفهان، کاشان، سمنان، زاهدان، طبس و ...) محمل نوعی محافظه کاری هستند که پوشیدگی، پنهان کاری و داشتن دین سنتی و تعصب دینی ویژگی برجسته اونه. این سه شهری هم که ما دیدیم احتمالا باید تحت تاثیر چنین فرهنگی بوده باشن. دیگه اینکه به دلیل همین محدودیت منابع، این شهرها جمعیت کمی رو به خود جذب کرده اند و ویژگی هایی مشابه بسیاری از شهرهای کوچک دیگر ایران دارند. مثلا این وضعیت رو من به کمال در اقلید فارس مشاهده کردم و چند روز باهاش زندگی کردم. سوم اینکه به دلیل کوچکی و محدودیت منابع هیچ یک از این شهر ها در ایران مرکزیت نداشته اند و تنها شهرهای عبوری بوده اند. دامغان بر سر راه اصلی جاده ابریشم بوده و شاهرود و بسطام بیشتر در انزوای جغرافیایی قرار داشتند. این انزوا رویه های مختلفی رو می تونسته نشون بده. از طرفی آرامش این منطقه باعث پرورش عرفا در اون می شده و از طرفی به عقاید اقلیت مجال بقا می داده است. مثلا سنگسر (مهدی شهر فعلی) پایگاه بهاییان در ایران بوده است. یا اهل تسنن در بسطام و خرقان حضور خود را حفظ کرده اند. رویه دیگر انزوای جغرافیایی کاهش تبادلات فرهنگی و شکل گیری یک خرده فرهنگ درونگرا و بسته است. این موضوع جالبیه که در قسمت سوم بهش پرداختم. تا اینجا در مورد سفرمون باید بگم که اولا جنبه های مثبت و منفی هر دو را داشت. یادآوری می کنم تا ترازوی انصاف رو از دست ندیم. ما میزبانانی داشتیم که بسیار مهربان بودند و به ما محبت کردند. با صرف وقتشون، با هدیه ارزشمندشون، با راهنماییشون، با تامین سرپناه برای ما با وجود محدودیتی که می دونیم داشتن (و ما خودمون نخواستیم مزاحمشون بشیم). ما شب رو در یک مسافر خونه خوابیدیم که قیمت و امکاناتش متناسب بود و اونجا هم احساس نا امنی نکردیم. در داخل هیچکدام از شهرهایی که بودیم نا امنی احساس نکردیم و بهمون بد نگذشت. و در مقابل: با یه محیط نا امن به نام جنگل ابر روبرو شدیم که ازش مجبور شدیم پرهیز کنیم. یه راننده ناجور داشتیم که پدرمونو درآورد. با یه بزرگواری در دامغان روبرو شدیم که مبایل منو بلند کرد و پس از مذاکرات بسیار با ما (با تشکر از مذاکره کننده تیم خودی) مثل مورد قبلی در اردبیل گوشی رو نوش جان کرد. و خورده ریز اگه بگم، نون قندی های خوشمزه شاهرود، پسته خوب دامغان، کرایه ماشینهای مفت به نسبت تهرون، فضای خوب خرقان در مقابل پارکی که نفهمیدیم چرا برقش رفت و چادری که نفهمیدیم آقای راننده چی کارش داشت. این هم یک تجربه بود با رویه های مثبت و منفی. می مونه بقیه زندگیمون که مجبوریم بازم هی بریم سفر اونم از نوع adventure

از این دو مطلبی که نوشتم این جمع بندی رو می کنم که شناخت علمی بله، گمانه زنی بله، داشتن یک زمینه ذهنی بر اساس تجربه بله ولی زدن یک اتهام کلی که تر و خشکو با هم بسوزونه نه، صفر و یک دیدن نه.

سفرنامه سمنان (1 از 3)

من آدم تنبلی هستم. هم در نوشتن هم در خواندن. امروز (شنبه) تازه مطالبی رو که در حاشیه سفر ما به استان سمنان در وبلاگ جمعی پاینده نوشته شده بود خوندم. مطلب کالیگولا رو البته 4 شنبه دیده بودم. راستش من واقعاً از جنجالی که سر سفرمون پیش اومد بسیار بسیار متاسف شدم. تو این ماجرا دخالتی نمی کنم چون فکر می کنم که در موقعیتی نیستم که بتونم دخالت موثری بکنم و حرفم خریداری نداره. فقط سعی می کنم در چند پست آینده برداشت خودم رو از سفر و جایی که به اون سفر کرده بودیم بنویسم. این کارو همون روزی که برگشتیم می خواستم بکنم ولی گرفتاری و تنبلی نذاشت. حالا با همون تیتری که از اول تو ذهنم بود می نویسم ولی با توجه به بحثهایی که پیش اومد:

1) طبرستان بزرگ

همیشه دوست داشتم یه سفر به استان سمنان برم و پایتخت اشکانیان "شهر صد دروازه" و مسجد تاریخانه رو ببینم. این دفه من تو برنامه ریزی کاره ای نبودم و فکر نمی کردم جایی که میریم جز جنگل چیز دیگه ای داشته باشه. اما از قضا رفتیم دامغانو شاهرودو بسطامو خرقان و چشمه علی رو هم دیدیم و یه خر بازی نسبتا مناسب انجام دادیم البته با مقداری بدبیاری و یه کم احساس نا امنی که با خرد ورزی برطرفش کردیم. جنگل ابر برای من که زیاد تو البرز غلط زدم چیز تازه و خارق العاده ای نبود. من صحنه های به مراتب بکرتری از طبیعتو قبلا تو برنامه ها دیده بودم. ولی قشنگ بود. شاید ما انتظار زیادی داشتیم. ما برناممون این بود که اونجا شب بخوابیم و با طبیعت حال کنیم ولی وقتی واردش شدیم فهمیدیم که اگه شب بمونیم عده ای از برادرای اوباش با ما حال خواهند کرد. راننده عزیزمون مطلبو کامل باز کرد. آدم بدبین و پرحرفی بود. منو کفری کرد ولی کاوه رگ خوابشو پیدا کرده بود و باهاش حال می کرد. این بزرگوار توضیح داد (اقلا 40 بار به زبونای مختلف) که اینجا چون شما خانوم همراتونه این برادرای اراذل موتور سوار رم خواهند کرد کما اینکه هفته پیش عروس شهردار شاهرود گرفتارشون شده بود. می دونستم پشت کوه استان گلستانه. اونجا هم من با مردمی خشن برخورد کرده بودم و نا امنی رو در روستای زیارت در نهار خوران گرگان و در ترکمن صحرا به چشم دیده بودم. تو ترکمن صحرا حتی کم مونده بود نا امنی رو بکنن تو چشمون که آقای ساسان زاده به داد رسید. تو استان همسایه (مازندران) هم چند تا خاطره بد دارم که آخریش سیلی خوردن از یکی از هموطنان عزیز طبرستانی بود. کلا تجربه ای که من در شرق نوار ساحلی خزر از برخورد با مردم دارم بیشتر با احساس عدم امنیت همراه بوده. هر چی گیلک ها بی خیال و شاد و آرام هستن، این ور طرف مازندران مردم روحیه ای خشن دارند. البته این یه برداشت کلیه و تا دلتون بخاد من آدم خوب تو این خطه می شناسم ولی بحث بحث فرهنگه نه افراد.

اینجایی هم که رفتیم (جنگل ابر) به نظر می رسید از تاثیرات طبرستان بزرگ بی بهره نمونده باشه. به خصوص که می گفتن راه ترانزیت مواد مخدر از سمنان به گرگانه. آقای راننده همچنین در مورد بالاتنه و پایین تنه چوپونای منطقه ابر هم یه توضیحاتی داد که چشم و گوشمون باز شد. این خطر البته به همون منطقه و به تعدادی از چوپونا و برادرای اراذل محدود می شد و ربطی به شاهرود و بسطام و کل مردم نداشت. به هر حال هر جا که دنج باشه پاتوق این جور آدما میشه دیگه نه؟ این عجیب نیست و در همه جای ایران وجود داره.

۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

فرصت

خوشبختی خیلی نزدیک است و بسی دور.
دلتنگی چقدر نزدیک است و مدت زندگی در این دنیا چقدر محدود.
مدتی است از مرگ می­ترسم، از پیری­ست به نظرم. از مرگ خودم فعلا نه چندان، هرچند نسبت به قبل که هیچ ترسی از مرگ خودم نداشتم مقداری ترس پیدا کرده­ام. از مرگ نزدیکان و عزیزان و دوستان
از فاصله و از فاصله افتادن هم

عمر ما را فرصت امروز و فردای تو نیست ...
وه که با این عمرهای کوته بی­اعتبار ...
***
لایحه­ای به نام حمایت از خانواده پیشنهاد شده از طرف قوه قضاییه به هیات دولت. دولت هم با تغییراتی آن را تصویب کرده و به مجلس فرستاده. مناقشه­انگیزترین بند، حذف نیاز به اجازه از همسر اول و کفایت اجازه دادگاه برای انجام این کار، فکر کنم بند 23 آن، است. بحث در مورد جنبه­های مختلف این لایحه را اینجا بخونید.
چند تا لینک در این مورد -از وبلاگ آذرستان دیگر
نگاهي به تاريخ چندهمسري؛ نسرين افضلي
متن کامل "لايحه حمايت خانواده"
مطالب دیگر سایت میدان درباره "لایحه حمایت از خانواده"
نه! به لايحه حمايت از مردان در خانواده . نسرین افضلی
ماليات بر مهریه . نیما نامداری

***
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا می­یاد
***
هر روز و لحظه فرصت و دم است برای تمرین زمینی و زمینی­تر شدن.
***
زندگی یعنی: یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دل­خوشی­ها کم نیست
***
با کدوم موافقید؟
Life is a challenge, face it!
or
Life is a threat, skip it!
or
Life is a threat, struggle against it!
***
تمام شهر نفس می­زند به دلتنگی
هوای تازه در این شهر مثل اکسیر است
دو مصرع مختلف شعری هستند با مطلع شب است و شهر پر از سایه­های تزویر است که این ترکیبشان مناسب حال است

پ. ن. : در مورد چند تا از بخش های بالا توضیح می دهم

۱۳۸۶ شهریور ۱۵, پنجشنبه

فرنگ و سودایش

کشف، یافتن سرزمینهای تازه نیست بلکه دیدن با نگرشی تازه است. مارسل پروست

می¬خواستم در مورد رفتن به فرنگ و دور جدید مهاجرت ایرانیان به فرنگ بنویسم و دلایلش به نظرم و بحثی رو تاثیراتش و شاید موارد دیگر هم، ولی دیشب و امروز صبح با سه چهار تا از دوستان در فرنگ بعد از مدتی تونستم صحبت کنم، یا لااقل چت کنم یا من حرف بزنم و اون با تایپ جواب بده. یکی هم که تو فکرش بودم صبح امروز زنگ زد.


چرا فرار مغزها، نشت نشا*، می¬کنند؟ (می¬خواهیم بکنیم) یا یه مقداری خوشبینانه¬تر اگر نگاه کنیم چرا علاقه¬مندی به مهاجرت به فرنگ در نسل ما همه¬گیر شده؟
دلایل این موضوع به نظر نیازی به توضیح ندارد ( داره آیا؟ ). پس روی عواقب و نتایجش صحبت می¬کنم.

اینکه مهاجرت می¬کنیم برای حکومت مهم است یا نه؟
اینکه مهاجرت می¬کنیم برای مملکت مهم است یا نه؟
اصلا در این زمانه با این همه ارتباط و تبادل، آیا مفهوم مرز مثل گذشته، گذشته خیلی دور هم نه مثلا در دهه 1370-1360 هست یا تغییر کرده؟
کسی که رفته نه متعلق به اینجاست و نه متعلق به آنجا؟ این دوگانگی (یا تنش یا شکاف یا شک) فرهنگی** پیش آمده چه تاثیراتی دارد؟ چگونه می¬توان با آن کنار آمد و آن را تسهیل کرد؟
آدمی که رفته می تواند در جامعه ایران تاثیر گذار باشد؟ تاثیرگذاری را در گسترده ترین حالتش در نظر بگیرید از اینکه آیا آموخته هایش به در اینجا می¬خورد تا مثلا تاثیرگذار در فرایند دموکراسی خواهی در ایران؟ در این مورد این پست پرستو را نیز ببینید
ادامه دارد.
فعلا پیشنهاد می¬دهم این دو لینک رو نگاه کنید. اولی پستی از وبلاگ انار در مورد اینکه چرا رفتیم؟ آیا راضی¬ایم؟ بر می¬گردیم یا نه؟ کلی اینک از وبلاگ¬های مختلف که در این مورد مطلب نوشتن تو این پست آمده که من عینا اینجا کپی می¬کنم.
دومی هم از حامد قدوسی، بررسی دو نفر که هر یکی از ما می¬توانم هر کدام¬شان باشیم.
------
لینک های مرتبط- از پست وبلاگ انار ۱. یادم رفت میخواستم چه کار کنم! (نارنجستان آبی)۲. بازگشت به ایران: مشکلات و پتانسیل ها(Iranian Studies Group at MIT)-انگلیسی ۳. Staying Aroad (حامد قدوسی-انگلیسی) ۴.موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست. (حامد قدوسی) ۵. چرا از ایران آمدم بیرون-۱ و (۲)(خانوم حنا) ۶. چرا از ایران آمدید؟ مگر اینجا همیشه خارجی نیستید؟(وبلاگ حبه-سیاه) ۷. دو سال پیش خودم: مهاجرت از دید زنانه (۱)و (۲)و هرکجا هستم باشم. گفتم شاید دیدن روند این تغییرات برایتان جالب باشد. شاید برایتان آشنا باشد. ۸. چرا ایران مانده ام؟(نارنجستان آبی) ۹. چرا از ایران آمدم؟ آیا روزی باز خواهم گشت؟ (لوا ـ وبلاگ بلوط) ۱۰. چرا؟ (علی در تگزاس- نظرش رو در بین نظرها اول بخونید بهتره) ۱۱. چرا از ایران آمدم بیرون (غوغای ستارگان) ۱۲. چرا از ایران آمدم؟ (۱)و (۲)و (۳)(بابک) ۱۳. محل تولد: ایران-تهران(ژرفا) ۱۴. هزینه و فایده ماندن و برگشتن( حامد قدوسی- یک جمع بندی خوب) ۱۵. اگر همه آنهایی که توانایند بروند چه خواهد شد؟( هم اتاقی) ۱۶. چرا میخواهم از ایران بروم (فریادی آزادانه) ۱۷. ایران٬ مهاجرت٬ بیمها و امیدها (سایه) ۱۸. چرا در ایران نماندم؟ (۱)و (۲) و (۳)(مامان غزل) ۱۹. چرا باید میماندم؟ (جایی برای زیستن) ۲۰. دختر ۱۵ ساله من (ژرفا) ۲۱. ماندن یا رفتن (آینه) ۲۲. من ایرانیم (کیوان- ۳۵ درجه) ۲۳. مهاجرت (۱) و (۲) و (۳) (شایان مشاطیان) ۲۴. اصول چهارگانه رابطه "مهاجر" و "ايران" (سلمان) ۲۵. خوشبختند آنان که در یک جهان زندگی میکنند (سیبستان- این مطلب مدتی قبل نوشته شده بود اما فکر کردم آوردنش در کنار موضوع مهاجرت ضروریه.) ۲۶. خورشید هرکسی کجاست؟ (اسکارلت) ۲۷ . چرا درمانده ایم؟ (یاد داشتهای پراکنده) ۲۸. مهاجرت نه! فرار (سرزمین رویایی) ۲۹. زندگی و تحصیل درکانادا: روند٬ مزایا٬ مشکلات (از مونترال) ۳۰. چرا از ایران خارج شدم؟(مسافری در کویر) ۳۱. از کجا آمده ام٬ آمدنم بهر چه بود؟ (وبلاگ صورتی) ۳۲. چرا رفتم؟ چرا برگشتم؟ چرا دوباره میروم؟ (لالایی) ۳۳. مهاجرت- قسمت دوم (سرزمین رویایی) ۳۴. مانیفیست مهاجرت (سلمان) ۳۵. چه کشوری برای زندگی بهتره؟ (سلمان) ۳۶. طبقه بندی یک ایرانی بی معرفت در"غربت" (۱)و (۲)و (۳) (لیلی بهبهانی) ۳۷. چرا برنمیگردم؟ (ناشناس) ۳۸.چرا میخواهم بروم؟ (سخن از آزادی ناتمام است) ۳۹. مهاجرت و اعتماد به نفس (قوی سیاه) ۴۰. پاره هایی از اختلافات فرهنگی (۱)و (۲)و (۳) (قوی سیاه) ۴۱. مهاجرت (۱) و (۲)و (۳)(نیک آهنگ کوثر) ۴۲. چرا آمدم؟ (یک قطره) ۴۳. اگر بروم دیگر برنمیگردم(طلا) ۴۴.زبان دوم (علی در تگزاس) ۴۵. جوابیه(زینب ژیان پناه) ۴۶. شهر جواهر سازها (از مونترال-توضیح بهزاد در نظر خواهیش رو هم بخونید) ۴۷. چرا از ایران آمدم؟ (۱)و (۲) (شیرین) ۴۸. در جواب سئوال انار(۱)و (۲)(بارانه) ۴۹. چرا از ایران آمدم؟ آیا برمیگردم؟ چرا؟ (سارا-یاد روزهای خوب)۵۰. مهاجرت(جان) ۵۱. من هرگز مهاجرت نمیکنم. من فرزند مهاجرتم(روزنگار خانوم شین) ۵۲. حواشی مهاجرت(اول دنیا) ۵۳. مهاجرت( زندگی من) ۵۴. به کجا چنین شتابان؟ (روزنگار خانوم شین) ۵۵. مهاجرت: زندگی در جزیره سرگردانی (قهوه چی) ۵۶. در باب مهاجرت و انتخاب (سرما خوردگی)
------

* نشت¬نشا= brain drain.
پیشنهادی رضا امیرخانی، کشت و نشا ای که قرار بوده به درد اینجا بخورن ولی نشت کردن و رفتن جای دیگه. معلومه که لغت¬سازی است بر وزن نام موجود لشت¬نشا و به نظرم خیلی بهتره از فرار مغزها.
** دوگانگی فرهنگی یا تنش یا شکاف یا شک = Cultural Shock
پ. ن. : باز هم متن برای چند وقتی قبل است؛ اون بخش صحبت با دوستان رو می¬گم :).